-
جمعه, ۲۸ شهریور ۱۳۹۹، ۱۲:۱۹ ق.ظ
-
۵۶۶
هنگامی که سر امام حسین(ع) را به مجلس یزید آوردند ابتدا خوشحال شد و با صدای بلند این اشعار را سرایید که: کاش پدران و گذشتگان ما در بدر زنده بودند و این منظره را میدیدند(که چگونه از آنها انتقام گرفتم.)
پایگاه اطلاعرسانی استاد مهدی طائب؛ به همین ترتیب با حرکت اسرا از کوفه به شام، اهالی قبایل، روستاها و شهرهایی که متوجه عبور کاروان اسرا آل الله(علیهمالسلام) با آن وضعیت رقت بار شدند، همگی متاثر گشتند و برای آل رسول الله(صلیاللهعلیهوآله) اشک ریختند و مسببین آن را نفرین کردند و آنها هم دیگر هرگز حاضر به همکاری و همراهی با یزید نشدند.(۱)
ورود به شام
سرانجام بعد از ده روز کاروان اسرا به شام رسید، شامی که به دستور یزید آن را آذین بسته بودند تا هنگام ورود اسرا مردم به گمان ورود عدهای خارجی که بر ضد خلیفه رسول الله(صلیاللهعلیهوآله) خروج کرده و شکست خورده بودند و الان اسرای آنان را به شام آوردند جشن و پایکوبی راه بیندازند.(۲)
تبلیغات وسیع بنیامیه کار را به جایی رسانده بود که حتی سهل ساعدی که زمان رسول الله(صلیاللهعلیهوآله) را درک کرده و پیر شده بود، وقتی اسرا را دید به جلو آمد و با صدای بلند عرضه داشت: ستایش خدایی را که شما را کشت و هلاکتان کرد و کشور را از مردان شما آسوده نمود و شما را در اختیار امیرمومنان نهاد!(۳)
آری! سهل ساعدی هم نمیداند ماجرا چیست؟ او هم نه یزید را درست میشناخت و نه میدانست اینها چه کسانی هستند؟ امام سجاد(علیهالسلام) وقتی او را دیدند و این جملات را از او شنیدند او را خواندند و به او فرمودند: ای سهل آیا تعجب نمیکنی که آسمان خون نمیبارد و زمین ساکنانش را فرو نمیبرد؟ گفت چرا این گونه شود؟(3) فرمودند: این سر حسین(علیهالسلام) است که از عراق به شام هدیه میبرند... و مردم خوشحالی میکنند!!!
بعد از معرفی امام(علیهالسلام) سهل ساعدی فهمید اینها خارجی نیستند و حضرت سجاد(علیهالسلام) فرزند رسول خدا (صلیاللهعلیهوآله) هستند.
در این لحظه با شنیدن این سخنان سهل منقلب شد و رفت تا از مردم برای کمک به اهلبیت(علیهالسلام) صدقه و زکات جمع کند.
عدهای از مردم هم وجه زکات خود و عدهای هم صدقه دادند تا آنها را به اسرا بدهند، ولی حضرت زینب(علیهالسلام) پولها را برگرداندند و فرمودند: زکات بر ما حرام است. و به بچهها هم میفرمایند آنها را قبول نکنند و به دور بریزند.
وقتی علت را از ایشان میپرسند حضرت(علیهالسلام) در پاسخ فرمودند: ما آل رسول الله (صلیاللهعلیهوآله) هستیم و زکات و صدقه بر ما حرام است.
در این لحظات، مردمی که تا چند لحظه قبل به کار پایکوبی مشغول بودند با شنیدن این سخنان آرام آرام متاثر شده فاصله گرفتند تا سرانجام اسرا را به مجلسی آوردند که یزید برای اعلام پیروزی خود ترتیب داده بود.
در آن مجلس تمام کسانی که به دستور یزید حاضر شده بودند گرچه میدیدند که یزید شراب خوار، فاسق و فاسد است هیچکدام یزید را دیگر اینگونه نمیشناختند و به این باور نرسیده بودند که هدف او از شهادت امام حسین(علیهالسلام) براندازی و نابودی اسلام بود. لذا به او تبریک هم میگفتند.(5)
زیرا فرآیند براندازی تا قبل از این در شام به صورت تدریجی انجام میگرفت و آنها هم در این مدت به این گونه حرکات یزید عادت کرده بودند ولی هنوز این آمادگی در آنان به وجود نیامده بود که براندازی و نابودی اسلام را قبول کنند و آن را بپذیرند.
لذا هنگامی که سر امام حسین(علیهالسلام) را به مجلس یزید آوردند ابتدا خوشحال شد و با صدای بلند این اشعار را سرایید که: کاش پدران و گذشتگان ما در بدر زنده بودند و این منظره را میدیدند(که چگونه از آنها انتقام گرفتم.) بعد هم گفت بنیهاشم حکومت را بازیچه خود قرار دادهاند و الا نه فرشتهای آمده و نه وحیای نازل شده است.(6)
شاید او با بیان این جملات تصمیم داشت در همان جلسه اهداف خود را در زمینه براندازی علنی کند، اما هنگامی که این جملات بر زبان یزید جاری شد، ناگاه اطرافیان که انتظار شنیدن چنین عباراتی را از او نداشتند، با تعجب به یکدیگر نگاه کرده از هم پرسیدند او چه میگوید؟! در این جا اشعار و حرفهای یزید مانند پتکی بر سر حاضران وارد شد که با حوادث بعد از آن به شناخت کامل یزید و اهداف او منجر گشت.
اما بعد از خواندن این اشعار و اهانت یزید بر سر مبارک سیدالشهدا(علیهالسلام) ناگهان حضرت زینب(سلاماللهعلیها) جلوی چشمان همگان برخاستند و با صدای غرا شروع به سخنرانی فرمودند و فضای مجلس را با سخنانشان به خودشان جلب کردند و خطاب به یزید فرمودند: آیا این از عدالت(رسم عدالت) است، ای فرزند آزاد شده؟!(7)
باید دقت داشته باشیم که این کلمات در شام خیلی معنا داشت و از همین جا هم معلوم میگردد که تمام کلمات حضرت زینب(سلاماللهعلیها) انتخاب شده و از نظر روانشناسی دقیق به کار برده شد تا جمع در فضایی قرار گیرند که بتوانند وضعیت فعلی یزید را هضم کنند و متوجه شوند که یزید چه کسی است و تصمیم دارد با اسلام چه کند.
به همین جهت حضرت زینب(سلاماللهعلیها) با این کلمات کلام خود را آغاز کردند تا با معرفی یزید به حضار بفهمانند که یزید کیست؟ یزید نوه ابوسفیان است ابوسفیانی که تا آنجا در مقابل پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) مقاومت کرد که حتی تا بعد از فتح مکه هم با اکراه مسلمان شد، پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) او را بخشیدند و فرمودند بروید شما را آزاد کردم.
از آن به بعد ابوسفیان برای رها شدن از این ننگ دست به هر کاری زد. با این جملات، زینب(سلاماللهعلیها) ناگاه فضای مجلس به هم ریختند، به گونهای که حتی فرستاده پادشاه روم هم خطاب به یزید گفت(8)ای پادشاه عرب این سر کیست؟
یزید پاسخ داد این سر حسین(علیهالسلام) پسر علی بن ابیطالب(علیهالسلام) است مادر او فاطمه زهرا(سلاماللهعلیها) دختر پیامبر خدا(صلیاللهعلیهوآله).
فرستاده پادشاه روم گفت اف بر تو و دین تو... بدان که من از فرزندان داوودم، مسیحیان مرا بزرگ میدارند و خاک زیر پایم را برای تبرک برمیدارند چرا که فرزندان داوودم... اما شما فرزند دختر پیامبر خدا(صلیاللهعلیهوآله) را میکشید؟!...(9)
با بیان غرای زینب کبری(سلاماللهعلیها) ناگهان در جلسهای که یزید با این اشعار خود سعی داشت پیامبری رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) و وحی الهی را نفی کند، اطرافیان نه تنها آن را از وی نپذیرفتند که او را هم مورد تعرض خود قرار دادند و با تعجب سوال پرسیدند که آیا این واقعاً سر نوه رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) است؟
زیرا آنان تا آن لحظه فکر میکردند یزید یک مسلمان است و رسول خدا(صلیاللهعلیهوآله) را قبول دارد. بنابراین با این صحبت و سخنرانی کوتاه حضرت زینب(سلاماللهعلیها) افراد حاضر در جلسه ناگاه از خواب غفلت بیدار شدند و یزید را مورد عتاب خود قرار دادند.(10)
انتهای پیام/
منبع: کتاب ثاقب جلد1، نگاهی تحلیلی به تاریخ صدر اسلام، مؤلف حجتالاسلام والمسلمین طائب، تحقیق و نگارش محمدمهدی حامدی، چاپ اول سال 95، انتشارات رشید، صص 116-120
پی نوشت؛
1 – رجوع بن محمدی ری شهری، محمد، دانش نامه امام حسین(ع)، ج7، ص218-237
2 – خوارزمی، مقتل الحسین، ج2، ص60
3 – الملهوف، ص211
4 – خوارزمی، مقتل الحسین، ج2، ص60
5 – مثیر الاحزان، ص98
6 – البدایه و النهایه، ج8، ص224
7 – یعنی فرزند کسی که مشرک بود و پیامبر(ص) آن ها را بخشیدند.
8 – با تلخیص
9 – خوارزمی، مقتل الحسین، به نقل محمدبن حنیفه از امام زین العابدین، ج2، ص72
10 – احتجاج عالم یهودی با یزید، الفتوح، ج5، ص132