-
چهارشنبه, ۱۲ شهریور ۱۳۹۹، ۱۲:۲۴ ق.ظ
-
۶۲۹

با سخنرانی امام سجاد(علیهالسلام) در شام، ورق برگشت؛ لذا یزید گفت: اینها را با احترام برگردانید. در بازگشت اسرا از شام، ملاحظه کنید که این کاروان از کجا عبور کرد تا از شام خارج شود؟ اگر کاروان را در روز و از وسط شهر بیرون بردند، معلوم میشود که چه تغییری حاصل شده بود!
پایگاه اطلاعرسانی استاد مهدی طائب؛ امام سجاد(علیهالسلام) را به نماز جمعه آوردند. قانون این است که اسیر را باید به نماز جمعه بیاورند. یزید حضرت را بین خودش و پسرش خالد نشاند. اگر ورق برنگشته بود، حضرت را کنار خودش و فرزندش نمینشاند؛ میگفت: عقب بنشیند؛ در حالی که با اکرام آوردند.
هنوز عوامالناس نفهمیده بودند که این اسرا چه کسانیاند؛ فقط یکتعدادی که سر راه و تعدادی که در کاخ بودند فهمیدند. نگذاشتند خبر بین توده مردم که حدود چهارصد تا پانصدهزار نفر میشدند، منتشر شود. در نماز جمعه، خطیب که فردی غیر از یزید بود، اصلا اشاره ندارد که اینهایی که کشته شدند، چه کسانی هستند. شروع کرد راجع به امام حسین(علیهالسلام) بهعنوان خوارج، بدی گفتن؛ اما نمیگوید که این اسیر کیست.
وقتی سخنرانی خطیب جمعه تمام شد، امام سجاد(علیهالسلام) بلند شد و به یزید فرمود: اجازه میدهی من بروم بالای این چوبها تا کمی صحبت کنم؟ اسیر در نماز جمعه حق حرف زدن با یزید را ندارد؛ به همین جهت، امام سجاد(علیهالسلام) اجازه گرفت.
دلیل دیگری که حضرت اجازه گرفت، این بود که در آن زمان، صدا به عقب نمیرسید؛ جارچی داشتند که پشت به سخنران و رو به جمعیت، سخنان خطیب را تکرار میکرد و نفر بعدی هم سخنان این جارچی را تکرار میکرد تا اینکه همگی میشنیدند. اگر امام سجاد(علیهالسلام) بدون اجازه بالای منبر برود، چند نفر میشنوند؟! ولی اگر یزید بگوید برو، جارچیها همگی سخنان امام(علیهالسلام) را تکرار میکنند.
یزید به حضرت اجازه نداد. مردم تا حالا ندیده بودند اسیر تقاضای سخنرانی کند و نمیدانند که این اسیر هم کیست؛ لذا گفتند: یزید! چرا نمیگذاری؟ بگذار برود حرف بزند؛ ببینیم چه میخواهد بگوید. یزید نتوانست مقاومت کند؛ لذا به امام(علیهالسلام) اجازه داد و حضرت هم به بالای منبر رفتند.
مخاطبین حضرت کافر نیستند. ایشان با جماعتی روبهروست که کافی بود یک اطلاعات به آنها بدهد تا تبلیغات امام حسین(علیهالسلام) در مکه، در همینجا اثر کند. اقامت امام حسین(علیهالسلام) در مکه تا ایام حج طول کشیده و در آن ایام هم، حضرت امیرالحاج بودند. همین شام تعداد زیادی حاجی داشته و فهمیدهاند که حسینبنعلی(علیهالسلام) حج را رها کرده و رفته است. اگر الآن بفهمند چه اتفاقی افتاده است، کار تمام میشود.
حضرت سجاد(علیهالسلام) از مکه و منا شروع کردند: «أنا بن مکة و مِنی». چرا حضرت از اینجا شروع کردند؟ رفتن امام حسین(علیهالسلام) از مکه به سمت کربلا خیلی سروصدا کرد و همگی در ذهن دارند که آن حضرت فرموده بود یزید میخواهد حرم امن الهی را با کشتن من در اینجا هتک حرمت کند؛ اما آنها گفتند یزید آدم خوبی است. بهمحض اینکه امام سجاد(علیهالسلام) گفت: «أنا بن مکة و منی»، همه کسانی که به مکه رفته بودند، برایشان سؤال شد که این اسیر چه ربطی به مکه و منا دارد؟
زمانی که حضرت معرفی خودشان را ادامه داده و به علی(علیهالسلام) و فاطمه زهرا(سلاماللهعلیها) رسیدند، ضجهها بلند شد و همه گریه کردند. یزید دید با این وضع، ممکن است شورش بشود؛ به مؤذن دستور داد اذان بگوید. مؤذن شروع کرد به اذان گقتن و حضرت سکوت کرد. وقتی مؤذن به نام رسولالله(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) رسید، حضرت فرمود: ساکت شو. مؤذن هم ساکت شد؛ چون او بیشتر طالب بود بداند چه اتفاقی افتاده است.
نوع سخنرانی امام سجاد(علیهالسلام) در آن جلسه، بهگونهای بود که قلوب این جماعت از این به بعد، به دست حضرت است. مکه و منا؛ زمزم و صفا؛ خدیجه کبری(سلاماللهعلیها) و فاطمه زهرا(علیهالسلام) و علیبنابیطالب(علیهالسلام). این مردم که با حضرت خدیجه(سلاماللهعلیها) مشکلی نداشتند؛ با رسول خدا(صلیاللهعلیهوآلهوسلم) مسئلهای ندارند.
اگر مردم شام با علیبنابیطالب(علیهالسلام) مسئله دارند، اما به هر حال، خلیفه چهارم هستند؛ بالأخره داماد رسول خداست. اگرچه در صفین مقابل حضرت آمدند، اما امام حسن مجتبی(علیهالسلام) و امام حسین(علیهالسلام) هرکدام حدود 10 سال کار کردند و خیلی از ذهنها برگشته است. اگرچه لعنت میکنند، اما علی(علیهالسلام) را بهعنوان خلیفه چهارم قبول دارند. با فاطمه زهرا(علیهالسلام) هم که مشکلی ندارند.
وقتی مؤذن ساکت شد، امام(علیهالسلام) به یزید فرمود: این پیامبری که نامش برده شد، جد تو بود یا جد ما؟ اگر بگویی جد تو بود، همه میدانند که دروغ میگویی. حضرت فرمود: چرا فرزند پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) را کشتی؟ چرا ما را به اسارت آوردی؟
مردم همگی منتظرند تا یزید توضیح بدهد. اینجا دومین موضعی بود که یزید گفت: خدا ابنمرجانه را لعنت کند؛ من نمیخواستم اینگونه شود!
خیلی مهم است که بعد از حدود 40 روز از یک عملیات، دشمن به غلط کردن بیافتد. امام حسین(علیهالسلام) خیلی کار کرد و سقوط دشمن از همانجا شروع شد.(1)
گفتیم که عاشورا حرکتی بود برای شکستن سد جهالتی که روی چشم مردم کشیده شده بود و حق را مطلقا نمیتوانستند ببینند و باطل مطلق را حق میدیدند. و نیز گفتیم که قیام عاشورا از آغاز تا انجام، تمام حرکاتش طبق برنامه الهی، و بهصورت فعالانه بود نه انفعالانه؛ فلذا امام سجاد(علیهالسلام) دقیقآ میدانند که در کجا صحبت کنند.
آن حضرت، شرایط را بهگونهای ترسیم میکنند که این اتفاق بیافتد؛ گرچه دشمن، خودش بهدلیل جهالتش نمیفهمد که این حرکتی که الآن در اینجا انجام میدهد، به سود جبهه حق است.
تأثیر روشنگریهای امام سجاد(علیهالسلام) در شام
با سخنرانی امام سجاد(علیهالسلام) در شام، ورق برگشت؛ لذا یزید گفت: اینها را با احترام برگردانید. در بازگشت اسرا از شام، ملاحظه کنید که این کاروان از کجا عبور کرد تا از شام خارج شود؟ آیا کاروان را شبانه از دمشق بیرون بردند یا روز؟ آیا از بیراهه بردند یا از وسط شهر؟ اگر کاروان را در روز و از وسط شهر بیرون بردند، معلوم میشود که چه تغییری حاصل شده بود!
ورود کاروان به شام، مثل خروجش نبود؛ ورود به شام، ورودی بود که مردم نسبت به این کاروان جهل مطلق داشتند؛ اما هنگام خروج، کاروان را شناخته بودند.
مردم مدینه چگونه از حادثه عاشورا باخبر شدند؟
وقتی کاروان به ابتدای مدینه رسید، امام سجاد(علیهالسلام) فرمود: داخل شهر نشوید؛ همینجا بایستید. حضرت بهسراغ شاعر فرستاد و به او فرمود: برو و ورود ما را به مردم اطلاع بده.
یک علامت سؤالی در اینجا هست که آیا مردم مدینه، با آمدن کاروان از داستان عاشورا باخبر شدند یا قبل از آن، مطلع شده بودند؟ زمان، زمانی نیست که اهالی شهر قبل از کاروان باخبر شده باشند؛ بهدلیل اینکه حادثه در بیابان رخ داده و کسانی که از آن بیابان برمیگردند، از اهالی مدینه نیستند؛ بلکه همگی سپاه عمرسعدند که به کوفه برمیگردند.
برای مطلع شدن مردم مدینه، باید مسافری از کوفه به مدینه رفته و خبر بدهد. تبادل تجاری زیادی هم بین کوفه و مدینه دیده نمیشود تا اینکه مسافر تجاری به مدینه رفتوآمد کند. مسافرانی که از کوفه به سمت مدینه میروند، نوعا باید برای عمره باشند؛ درحالیکه معمولا در محرّم کسی از کوفه به مدینه برای عمره نمیرود؛ چون تازه از حج برگشتهاند.
معمولا مسافرت برای عمره از ماه صفر شروع میشود. پس میماند اینکه خود دستگاه حکومتی خبر را ببرد؛ اما دستگاه حکومتی هم هیچ انگیزهای برای انتشار خبر بعد از آن جوی که در کوفه با ورود اسرا به راه افتاده بود، ندارد؛ بلکه برعکس، دستگاه حکومتی میخواهد کاری کند که خبر پنهان بماند.
اگر گفته شود که امسلمه، همسر پیامبر(ص) از طریق معجزه از جریان باخبر شده بود، میگوییم این قضیه مخصوص ایشان است؛ اما از مردم مدینه، کسی باخبر نشد. برای مطلع شدن مردم، بایستی امسلمه میرفت در کوچه و خیابان داد میزد، درحالیکه طبق دستور آیه شریفه «و قَرنَ فی بیوتِکُنَّ و لا تَبَرَّجنَ تَبَرُّجَ الجاهلیة الاُولی»(احزاب/33) نباید در جامعه حضور پیدا میکرد که البته وی به این دستور قرآن هم عامل بود. نهایتا برای اطرافیانی که محرم ایشان بوده یا درون خانه برای دیدار میآمدند، میتوانست اطلاع بدهد.
بنیهاشم هم مردی ندارد؛ هرکس که بود، همراه امام حسین(علیهالسلام) به کربلا رفت. فقط محمد حنفیه مانده بود. عبداللهبنجعفر را هم نمیدانیم که مدینه بود یا مکه.
امام سجاد(علیهالسلام) میخواهند طوری حرکت کنند که مردم ماجرا را بفهمند. حضرت به شاعری که احضار کرده بودند فرمود: برو به مردم مدینه خبر بده. نوع خبر دادن این شاعر خیلی زیبا بود: «یا أهلَ یثربَ لا مُقامَ لکم بها... »(لهوف، ص98). درعرب وقتی میگویند: یا أهل المدینة لا مُقامَ لکم بها، یعنی یک حادثهای اتفاق افتاده که نابودکننده است؛ مثلا وقتی سیل میآید، میگویند: لا مُقامَ لا مُقامَ؛ یعنی فرار کنید. این شاعر هم محلهبهمحله داد میزد: «یا أهلَ یثربَ لا مُقامَ لکم بها».
همه از خانهها بیرون ریختند که چه اتفاقی افتاده؟ گفت: بیایید مسجد تا خبر دهم. وقتی همه به مسجد آمدند و مسجد پر از جمعیت شد، بالای منبر رفت و تتمه شعرش را خواند:
«یا أهل یثربَ لا مُقامَ لکم بها/ قُتِلَ الحسینُ فَأدمُعی مِدرارُ»
... حسین کشته شد... و سرش را در شهرها چرخاندند.
مردم تعجب کردند و پرسیدند: حالا کجاست؟ گفت: کاروان امام حسین(علیهالسلام) الآن بیرون شهر است.
یک بار مدینه برای جنازه امام حسن(علیهالسلام) از مسجد به طرف قبرستان بقیع حرکت کرد و یک بار هم در این مورد که میگویند: خرجتِ المدینة. همه آمدند و دیدند کاروان با مردان بنیهاشم از مدینه رفته و الآن با یک مرد برگشته است.(2)
انتهای پیام/
منابع؛
1 - جلسه پنجاه و چهارم تاریخ تطبیقی استاد طائب(1395/10/01)
2 - جلسه پنجاه و پنجم تاریخ تطبیقی استاد طائب(1395/10/08)