-
چهارشنبه, ۲۹ مرداد ۱۳۹۹، ۰۶:۲۱ ب.ظ
-
۴۲۲
منافقین در مدینه رشد کرده بودند، اما مشرکین مکه خودشان نمیتوانستند عملیات ابتدایی داشته باشند، هر چند میتوانستند به سایر دشمنان اسلام کمک کنند. یهودیها هم مثل مشرکین نمیتوانستند عملیاتی انجام دهند، اما توان خدعه و نیرنگ را داشتند.
پایگاه اطلاعرسانی استاد مهدی طائب؛ در این برهه(فتح خیبر اوضاع مدینه را عوض کرد و پول زیادی به آن سرازیر شد و در نتیجه حکومت پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) از نظر مالی پیشرفت قابل توجهی کرد) منافقین و یهود و مشرکین، یک عملیات مثلث را طراحی کردند.
منافقین در مدینه رشد کرده بودند، اما مشرکین مکه خودشان نمیتوانستند عملیات ابتدایی داشته باشند، هر چند میتوانستند به سایر دشمنان اسلام کمک کنند. یهودیها هم مثل مشرکین نمیتوانستند عملیاتی انجام دهند، اما توان خدعه و نیرنگ را داشتند.
این سه گروه، عملیات مشترکی را به این صورت برنامهریزی کردند که در تبوک تظاهر به عملیات کنند و در نتیجه، مسلمانان مجبور شوند مثل جریان خیبر از مدینه بیرون بیایند. و با توجه به اینکه فاصله مدینه تا تبوک زیاد بود(700 کیلومتر)، نقشه این بود که با بیرون آمدن مسلمانان از مدینه و دور شدن از آن، مکهایها حمله کنند و مدینه را بگیرند.
منافقین هم در این میان، در مدینه شورش کرده و همراه مشرکین بجنگند تا نیروهای داخل مدینه را از بین برده و در نتیجه، مدینه سقوط کند. از این طرف میخواستند با رسیدن مسلمانان به تبوک، عملیات تاکتیکی انجام داده و سپاه اسلام از آن منطقه برگردد؛ و چون جایی نداشتند و مدینه از آنها گرفته شده بود، مغلوب میشدند.
صلح حدیبیه
پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) توسط جبرئیل از طرح دشمنان با خبر شدند. اعلام عمومی دادند که میخواهیم به عمره برویم. مسلمانان گفتند: این کار ممکن نیست، چرا که مکه دست مشرکین است. پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) در پاسخ به آنها فرمود: ما صرفا جهت زیارت خانه میرویم و کار دیگری نداریم.
طبق نقل مورخان، 1800 نفر آماده همراهی پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) در سفر عمره شدند. پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) به مسلمانان امر نمود: سلاح هم با خودتان بردارید. گفتند: ما مُحرِم هستیم.(مُحرِم حق حمل سلاح ندارد و این دستور، مختص شریعت اسلام نیست، بلکه قانون عمومی احرام است). آن حضرت فرمود: سلاح را در بارِ شترها بگذارید. آنچه که برای محرم حرام است، حمل سلاح است، ولی گذاشتن در شتر و بار بدون اشکال است.
10 روز بود که مسلمانان در راه بوده و خسته شده بودند. نزدیک حدیبیه که رسیدند، ابوسفیان از آمدنشان مطلع شد. مأموری فرستاد تا مطمئن شود آنها واقعاً برای عمره آمدهاند. وقتی مطمئن شد، گفت: نباید بگذاریم داخل مکه شوند. خودش را به کاروان مسلمانان رساند و گفت: حق ندارید وارد مکه شوید؛ این شهر متعلق به ماست.
پیامبر اسلام(صلیاللهعلیهوآله) فرمود: راه خدا را نبند؛ ما قصد عمره داریم. ابوسفیان دوباره گفته خود را تکرار کرد. پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) این بار فرمود: اگر ممانعت کنی، به زور وارد خواهیم شد. گفت: اسلحه ندارید تا به زور وارد شوید. آن حضرت فرمود: بار شترها اسلحه است. ابوسفیان گفت: همراهانت تمایل به جنگ ندارند. با شنیدن این سخن، پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) خطاب به مسلمانان فرمود: آیا در این وضعیت حاضر به جنگ هستید؟ گفتند: اگر تو امر کنی، بله. آن حضرت فرمود: بیایید و بیعت کنید.
زمانی که ابوسفیان آمادگی مسلمانان را برای جنگ دید، از آنجایی که خودش اصلا نیرو و آمادگی نداشت، پیشنهاد صلح را داد. پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) قبول کرد و دستور داد تا معاهدهای نوشته شود: «از این به بعد، باهم نجنگیم و به هم حمله نکنیم. در جنگ علیه هم، با کسی متحد نشویم. اگر کسی از ما به شما پناهنده شد، باید او را برگردانید، اما اگر کسی از شما به ما پناهنده شد، ما او را برنمیگردانیم. هر کس علیه این قرارداد عمل کند، طرف مقابل حق دارد که بیاید و سرزمین او را بگیرد.»
معاهده امضا شد. منافقین متوجه شدند که با این صلح برایشان مشکل پیش میآید. به پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) گفتند: مگر قرار نبود که ما به مسجدالحرام برویم؟ آن حضرت فرمود: من نگفتم که امسال میرویم؛ فعلا از احرام درآیید.
جنگ تبوک
به این ترتیب، مسلمانان به مدینه بازگشتند. یهودیها که از بسته شدن قرارداد بین مشرکان و پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) بیاطلاع بودند، تظاهر به حمله را شروع کردند. پیامبر اسلام(صلیاللهعلیهوآله) دستور حرکت به سمت تبوک را صادر کرد. در پی این دستور، منافقان که خیال میکردند طرحشان در حال اجرا شدن است، خوشحال شدند؛ اما بر خلاف انتظار، پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) به علی(علیهالسلام) امر نمود که به همراه لشکر اسلام نیاید. اگر علی(علیهالسلام) در مدینه میماند، کسی جرأت کودتا نداشت.
منافقان شروع به جوسازی کردند که چون علی دامادش هست و راه هم طولانی، به همین دلیل، او را به همراه خود نمیبرد.
در خروجی مدینه امیرالمؤمنین(علیهالسلام) خود را به پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) رسانید و فرمود: اینها میگویند که شما برای من امتیاز قائل شدید. پیامبر اسلام(صلیاللهعلیهوآله) فرمود: نه؛ من چنین کاری نکردهام. علی(علیهالسلام) دلیل به همراه نبردن خود را جویا شد.
پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) فرمود: در مدینه قرار است مانند اردوگاه موسی(علیهالسلام) بحران شود. وقتی موسی(علیهالسلام) به کوه طور میرفت، میدانست که بحران سامری انجام خواهد شد؛ از این رو به هارون(علیهالسلام) گفت: تو به همراه من نیا؛ اگر بیایی، اردوگاهی نمیماند. امیرالمؤمنین(علیهالسلام) این مطالب را میدانست؛ اما سخن پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) باعث شد دیگران هم متوجه شوند.
مسلمانان به سمت تبوک حرکت کردند و موقعی که به آن منطقه رسیدند، یهودیها فرار کردند. به این ترتیب، تبوک فتح شد و سپاه اسلام به سمت مدینه بازگشت.
یهودیها منتظر این خبر بودند که پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) به مدینه بازگشته است، و بنا بر نقشه قبلی، چون قرار بود مدینه هم از دست آن حضرت گرفته شود، آنها حمله کنند؛ ولی هر چه منتظر شدند، خبری نیامد. پیک فرستاده و متوجه شدند که عملیات به هم خورده و تبوک را هم از دست دادهاند.
منبع: جلسه بیست و چهارم تاریخ تطبیقی استاد مهدی طائب(1394/01/25)