-
دوشنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۹، ۰۵:۰۲ ب.ظ
-
۴۴۴

شبهنگام طوفان شدیدی به سمت مشرکین به راه افتاد و آتشهایی را که روشن کرده بودند، خاموش شد. این واقعه مصادف بود با بهمنماه، و در نتیجه هوا هم سرد بود. ترس و رعب مشرکین را فراگرفت. همه آنها دور هم جمع شدند تا همفکری کنند.
پایگاه اطلاعرسانی استاد مهدی طائب؛ بعد از اینکه مشرکین در جنگ احد پیروز شده و حالت امید پیدا کردند، احزاب شکل گرفت. ابوسفیان ستادی را ایجاد، و همه را برای جنگ علیه پیامبر اسلام(صلیاللهعلیهوآله) با سرمایه مشترک متحد کرد. البته این بار با یهود بنیقریظه قرار گذاشتند عملیات همزمان انجام دهند.
زمانی که به مدینه رسیدند، با خندق مواجه شده و در نتیجه، به جنگ فرسایشی مبتلا شدند. آنها نمیتوانستند جنگ فرسایشی را زیاد تحمل کنند، چرا که پر خور بودند؛ برخلاف مردم مدینه که با اقل امکانات زندگی میکردند.
آذوقه کفار به تدریج تمام شد. برای اسبهایشان علف نداشتند. هر چه شتر داشتند، سر بریده و خوردند. از داخل مدینه هم نتوانسته بودند که چیزی را مصادره کنند. در نتیجه از نظر تدارکاتی در مضیقه قرار گرفتند. از طرفی، هر دو طرفِ درگیری در طول این محاصره بر اثر تیراندازی زخمی میدادند.
عَمرو بن عبدود از خندق عبور کرد. البته پریدن از خندق، امکانپذیر نبود، ولی مسلمانان موقع حفر خندق، به علت اینکه خودشان هم باید از مدینه خارج میشدند، در فاصلههای معینی معبرهایی را خالی نکردند، و سرپلهایی ایجاد نمودند که فقط یک فرد پیاده میتوانست از آنها رد شود. سپس نفراتی را در آنجا قرار داده و بستند.
عمرو بن عبدود از یکی از همین سرپلها به این طرف آمد و مبارز طلبید. هدف او کشتن پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) بود. مسلمانان در برابر او صف آرایی کردند، اما کسی جلو نمیرفت. امیرالمؤمنین(علیهالسلام) فرمود: یا رسولالله! اجازه بده تا من به جنگ او بروم. پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) اجازه نداد. بار دوم، باز امیرالمؤمنین(علیهالسلام) درخواست کرد و پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) اجازه نداد؛ ولی بار سوم، به او اذن داده شد. امیرالمؤمنین(علیهالسلام) رفت و پیروز شد. افرادی هم که با عمرو بن عبدود آمده بودند، فرار کردند و چون سرپل بسته بود، مجبور شدند از خندق بروند که در آنجا هم گیر کردند.
کشته شدن عمرو بن عبدود برای مشرکین گران تمام شد. او آخرین حربه آنها بود. ابوسفیان گفت: به هر نحو ممکن، باید امشب سرپلها را زده و جلو برویم. برای بنیقریظه هم پیام داد که فردا آماده عملیات باشید.
مأموریت پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) به نعیم ین مسعود
نعیم بن مسعود اشجعی که پس از جنگ احد با پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) اظهار همدردی کرده بود، همراه با احزاب آمده بود. زمانی که اوضاع جنگ را مشاهده کرد، گفت: «ما باطل هستیم». شبانه به محضر پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) رسید و مسلمان شد. چون در شب آمده بود، کسی متوجه آمدنش نشده بود. پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) به او امر نمود: برو و بین مشرکان و بین بنیقریظه اختلاف بینداز تا نتوانند به صورت هماهنگ حمله کنند و ما تنها از یک طرف با آنها بجنگیم.
از آنجایی که نعیم تاجر بود و با بنیقریظه هم ارتباط داشت، نزد آنها رفته و گفت: من آمدهام که به شما نصیحتی کنم؛ اگر ما شکست بخوریم، فرار میکنیم و میرویم، ولی مسلمانان با شما چه کار میکنند؟ آنها گفتند: در این صورت، مسلمین به ما حمله کرده و ما را نابود میکنند. نعیم گفت: باید کاری کنید که در صورت شکست، مکیان فرار نکنند؛ به آنها بگویید: چند نفر از بزرگانشان همراه شما در این طرف بایستند. اگر بزرگانشان اینجا باشند، فرار نمیکنند.
پس از آن نزد ابوسفیان آمد و گفت: من نزد بنیقریظه بودم. آنها اظهار پشیمانی کرده و با محمد صلح کردهاند. مسلمانان هم گفتهاند که اگر میخواهید ما یقین کنیم که شما پشیمان شدهاید، باید چند نفر از بزرگان مشرکین را بگیرید و به ما بدهید. نعیم به ابوسفیان گفت: مراقب باش که اگر بنیقریظه از شما کسی را خواست، ندهید.
زمانی که سپاه کفر در صدد مشخص کردن زمان عملیات برآمد، بنیقریظه گفتند: ما حمله نمیکنیم مگر اینکه این چند نفر را به ما بدهید. آنها هم گفتند: بنیقریظه خائن است؛ ما خودمان موقع صبح حمله میکنیم.
انصراف دشمن از ادامه جنگ
شبهنگام طوفان شدیدی به سمت مشرکین به راه افتاد و آتشهایی را که روشن کرده بودند، خاموش شد. این واقعه مصادف بود با بهمنماه، و در نتیجه هوا هم سرد بود. ترس و رعب مشرکین را فراگرفت. همه آنها دور هم جمع شدند تا همفکری کنند. در همین وضعیت، پیامبر اسلام(صلیاللهعلیهوآله) فرمود: یک نفر به سمت لشکر دشمن برود و از آنجا خبر بیاورد. کسی از جایش بلند نشد. پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) به حذیفه فرمود که ظاهراً اینجا نیستی؟ حذیفه گفت: هستم. آن حضرت فرمود: پس چرا بلند نمیشوی تا به آنجا بروی؟ آنجا برو و ببین که چه خبر است.
حذیفه به سمت دشمن رفت و دید که ابوسفیان برای آخرین تصمیمگیری همه را جمع کرده است. هوا تاریک بود و کسی حذیفه را نمیدید. ابوسفیان گفت: اطرافیانتان را شناسایی کنید که میخواهیم تصمیم آخر را بگیریم. حذیفه پیشدستی کرد و به اطرافیانش گفت: تو کیستی؟ آنها هم خودشان را معرفی کردند و بدین ترتیب کسی به او مشکوک نشد.
ابوسفیان در آن جلسه گفت: ما شکست خوردیم. من عملیات انجام نمیدهم. سران حاضر در جلسه هم گفتند: اگر تو بروی، ما هم میرویم.
حذیفه برگشت و به آن حضرت گفت: اینها فرار کردند. پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) به او تأکید کرد که چیزی در این باره به کسی نگوید. تا صبح همه جلو خاکریز به صورت آمادهباش بودند. موقع صبح که هوا روشن شد، آمده و گفتند: یا رسولالله! کسی در طرف دشمن نیست. پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) فرمود: بروید ببینید که نکند در اطراف پنهان شده باشند. امر آن حضرت امتثال، و از خالی بودن اطراف هم اطمینان حاصل شد.
حرکت به سمت بنیقریظه
پس از آن، مسلمانان آمده و نماز ظهر را در مسجد النبی(صلیاللهعلیهوآله) خواندند. جبرئیل نازل شد و فرمود: نماز عصر را در بنیقریظه بخوانید. پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) به اصحاب امر نمود: اسلحه بردارید؛ میخواهیم به سمت بنیقریظه حرکت کنیم. مسلمانان به غیر از تعدادی که حاضر نشدند پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) را همراهی کنند، آمده و بنیقریظه را محاصره کردند.
محاصره حدود پانزده روز طول کشید. در نهایت افراد بنیقریظه گفتند: بین ما و شما حَکَمی را معین کنید. پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) تعیین حکم را به خود آنها واگذار کرد. گفتند: ما سعد بن مُعاذ را قبول داریم. پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) از آنها پرسید: آیا هر چه که حُکم کرد، قبول خواهید کرد؟ گفتند: بله؛ به حکم او تسلیم میشویم.
سعد بن مُعاذ در جنگ احزاب تیر خورده و رو به شهادت بود. او را آوردند تا بین دو طرف حکم کند. سعد خطاب به مسلمانان گفت: تمام مردان بنیقریظه را بکشید و حتی یک نفرشان زنده نماند. زنان و بچهها را هم اسیر کنید. با شنیدن این حکم، بنیقریظه به او اعتراض کردند. سعد گفت: حکم همین است؛ شما در سه نبرد خیانت کردید. پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) هم به سعد فرمود: این، حکم خدا در عرش اعلا بود که تو به زبان جاری کردی.
به این ترتیب، مسأله یهود بنیقریظه هم حل شد و در مدینه دیگر یهودی نماند. پیامبر اسلام(صلیاللهعلیهوآله) پس از جنگ احزاب فرمود: بعد از این، مشرکان با ما نمیجنگند، چون حداکثر نیرویشان را در این برهه آورده بودند و دیگر نیرویی ندارند.
انتهای پیام/
منبع: جلسه بیست و چهارم تاریخ تطبیقی استاد مهدی طائب(1394/01/25)