استاد مهدی طائب

پایگاه نشر آثار استاد مهدی طائب

گزارش | وقایع بعد از جنگ احد

  • ۷۵۹

پس این‌که چرا ابوسفیان ادامه درگیری با مسلمانان را رها کرده و رفت، خودش هم نفهمید. بالأخره مشرکان به منطقه‌ای در آن طرف حَمراء الاَسَد رسیده و سپس تصمیم گرفتند به سوی مدینه بازگردند. برای بازگشت، نیاز به اطلاعات داشتند که الآن اوضاع مدینه چگونه است؟

 

پایگاه اطلاع‌رسانی استاد مهدی طائب؛ چنانچه در جلسات گذشته گفتیم، جنگ احد مقبولیت‌های قبلی پیامبر اسلام(ص) را از بین برد. موقعی که پس از این جنگ، مشرکین به مکه بازگشتند، حالت پیروزمندانه داشتند و از یأسی که در جنگ بدر به آن‌ها دست داده بود، درآمدند.

مشرکان در جنگ بدر تقریباً به این نتیجه رسیده بودند که نمی‌شود پیامبر(ص) را شکست داد، زیرا آن حضرت در جنگ بدر اصلاً زخمی نشد، در حالی که تمام هدف مشرکان، کشتن ایشان بود. اما در جنگ احد تا یک قدمی کشتن پیامبر(ص) جلو رفتند.

برعکس، در این طرف، وقتی جنگ احد تمام شد و پیامبر اکرم(ص) به مدینه بازگشت، آن حضرت هیچ نیروی جنگنده‌ای نداشت. مسلمانانی که پای کار بودند، همه زخمی بودند. از طرفی، در شهر مدینه ابزار نبرد شهری وجود نداشت. اما در مقابل، ابوسفیان ضربه‌ای نخورده بود و تنها چند نفر از نیروهایش کشته شده بودند.

اگر مشرکان در این برهه به مدینه حمله می‌کردند، همه چیز را نابود می‌کردند. موقعی که آن‌ها از مدینه دور شده و به سمت مکه بازمی‌گشتند، به این فکر افتادند که چه شد ما از منطقه برگشتیم. این‌که چرا بعد از مجروح شدن پیامبر اکرم(ص) و مطلع شدن مشرکین از زنده بودن آن حضرت، منطقه را ترک کرده‌اند، سؤالی بود که خود ابوسفیان هم جواب آن را نمی‌دانست و هیچ عامل ظاهری نداشت!

 

وقایع بعد از جنگ احد

پس این‌که چرا ابوسفیان ادامه درگیری با مسلمانان را رها کرده و رفت، خودش هم نفهمید. بالأخره مشرکان به منطقه‌ای در آن طرف حَمراء الاَسَد رسیده و سپس تصمیم گرفتند به سوی مدینه بازگردند. برای بازگشت، نیاز به اطلاعات داشتند که الآن اوضاع مدینه چگونه است؟

مطلبی را قبلاً گفته‌ و الآن تکرار می‌کنیم که پیامبر اکرم(ص)، راه کاروان‌های تجاری مربوط به مشرکین عادی را نبسته بود؛ بلکه آن حضرت راه کاروان تجارتی قریش را که در حال رفتن به شام بود تا درآمد کسب کرده و با آن درآمد، اسلحه و مزدور خریده و به مدینه حمله کند، بست. یکی از دلایل ما بر ادعای مذکور این جریان است:

شخصی به نام نعیم بن مسعود اشجعی، تاجر مکی بود. موقع برگشت از سفر تجاری شام، زمانی که همراه کاروانش به نزدیکی‌های مدینه رسید و فهمید که در جریان جنگ احد، سپاه اسلام در مقابل ابوسفیان دچار شکست شده است، کاروان را نگه داشت و به دیدار پیامبر اسلام(ص) رفت. گفت: هر چند من مشرکم، ولی اهل مبارزه با شما نیستم و شما را دوست دارم. از این وضعیتی هم که پیش آمده‌ است ناراحتم. آیا از دست من برای شما کمکی برمی‌آید؟ پیامبر(ص) فرمودند: ما این‌جا نیازی به شما نداریم؛ اما اگر در راه مکه ابوسفیان را دیدی که می‌خواهد دوباره به این منطقه حمله کند، اگر توانستی، او را از تصمیمش منصرف کن.

نعیم قبول کرد و رفت. زمانی به حمراء الاسد رسید که ابوسفیان منتظر کاروانی بود که از آن، اوضاع مدینه را بپرسد. از نعیم پرسید: اوضاع مدینه چگونه بود؟ نعیم پاسخ داد: ابوسفیان! فرار کن؛ همه‌ افرادی که محمد را در جنگ، تنها گذاشته‌ بودند، ناراحت و پشیمان شده‌ و حالا اسب و شتر و اسلحه آورده و هماهنگ و یکپارچه‌اند. من سپاهی را دیدم که زمین زیر پایشان می‌لرزد. فرار کن و برو. ابوسفیان توصیه او را قبول کرد که از آن‌جا فرار کند.

یک کاروان تجاری از سمت مکه به شام می‌رفت. ابوسفیان به آن‌ها گفت: پیغامی دارم که اگر آن را به محمد برسانید، در بازگشت چندین بار شتر گندم به شما می‌دهم. پیغامم این است که به او بگویید: ابوسفیان با حالت غضب به سمت شما می‌آید و می‌خواهد شما را از بین ببرد.

پس از دیدار پیامبر اسلام(ص) با نعیم بن مسعود، جبرئیل بر آن حضرت نازل شده و گفته بود: یا رسول الله! ابوسفیان را تعقیب کن. پیامبر(ص) گفت: با چه کسانی به تعقیب او بروم؟ جبرئیل پاسخ داد: با تمام افرادی که دیروز فرار نکردند.

افرادی که روز قبلِ این ماجرا فرار نکرده‌ بودند، هفتاد نفر مجروح بودند. یکی از آن‌ها علی بن ابی‌طالب(ع) بود؛ به قدری زخم خورده بود که مسلمانان نمی‌توانستند زخم‌های ایشان را بدوزند.

بالأخره ندا داده شد که هر کس فرار نکرده و مانده است، برای جهاد بیاید. دو نفر از بچه‌های انصار بودند که برادر بوده و هر دو زخمی شده بودند. یکی از آن‌ها به دیگری گفت: این ندا را تو هم می‌شنوی؟ جواب داد: بله. گفت: ما با این وضعیت، چگونه می‌توانیم بجنگیم؟ آن دیگری جواب داد: به تنهایی که قدرت بر بلند شدن نداریم؛ ولی دو نفری می‌توانیم. به هر حال آن دو مجاهد بلند شده و آماده جهاد شدند. همه هفتاد نفری که مانده بودند، خصوصیتشان این‌گونه بود.

ابوسفیان به سمت مکه فرار کرد. از آن طرف، کاروانی که از مکه به شام می‌رفت، پیغام او را به سپاه اسلام رسانید. مسلمانان گفتند: مقاومت کرده و می‌ایستیم: «الَّذِینَ قَالَ لَهُمُ النَّاسُ إِنَّ النَّاسَ قَدْ جَمَعُواْ لَکُمْ فَاخْشَوْهُمْ فَزَادَهُمْ إِیمَاناً وَقَالُواْ حَسْبُنَا اللّهُ وَنِعْمَ الْوَکِیلُ»(آل عمران/173). سپاه اسلام حرکت کرده و به منطقه حمراء الاسد رسید؛ اما دیدند که ابوسفیان فرار کرده است. پیامبر(ص) آن‌ها را راهنمایی کرد تا با پول‌هایی که داشتند، معاملاتی در آن منطقه انجام داده و بر اثر آن، سود فراوانی بردند.

انتهای پیام/

منبع: جلسه بیست و سوم تاریخ تطبیقی استاد مهدی طائب(1394/01/18)

نظرات: (۰) هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی