-
سه شنبه, ۲۱ مرداد ۱۳۹۹، ۱۰:۲۴ ب.ظ
-
۴۷۸
امیرالمؤمنین(ع) میدانست که جان پیامبر اکرم(ص) در معرض خطر است؛ از همین رو، با اینکه آن سوی جمعیت بود، به سمت پیامبر(ص) میرفت تا آن حضرت را پیدا کند. علی(ع) در بین راه که عبور میکرد، هر کس که او را میدید، ضربهای به او میزد، ولی آن حضرت توجهی نمیکرد.
پایگاه اطلاعرسانی استاد مهدی طائب؛ بلافاصله پس از جنگ بدر، قبیله بنیقَینُقاع آمده و با پیامبر(ص) اعلان جنگ کردند، و به این ترتیب، یهود اولین خاکریزش را عملیاتی کرد. به هر مقدار که بر اثر جنگ بدر روحیه مثبت در مدینه ایجاد شده بود، با این اقدام تضعیف شد.
با تأمل در آیاتی از قرآن که شأن نزولشان مربوط به این برهه است، میفهمیم که ماجرای بنیقینقاع، یک فتنه بود و برای پیامبر(ص) خیلی هزینه داشت، زیرا این قبیله، چسبیده به مدینه، و با برخی از قبایل همپیمان بود. حتی برخی از انصار که به عمق فاجعه پی نبرده بودند، به دفاع از آنها برآمده و خواستار عدم مقابله با آنها شدند.
به هر تقدیر، بنیقینقاع از مدینه بیرون رانده شد. البته بر اثر جوسازیای که در مدینه توسط سیستم تبلیغاتی یهود و منافقان صورت گرفت، مسلمانان نتوانستند آنها را به هلاکت رسانند.
آمادگی برای جنگ اُحُد
بعد از وقوع جنگ بدر و شکست مشرکان از مسلمانان، یهود مدینه به مکه رفتند و ابوسفیان با توصیه و خطدهی آنها، عزاداری نسبت به کشتگان بدر را ممنوع کرد؛ چرا که میخواستند داغ کشتهشدگان تازه بماند، و به این وسیله کینهشان نسبت به مسلمانان در جنگ بعدی محفوظ باشد.
ابوسفیان یک سپاه 3000 نفری تشکیل داد و دستور داد تا در جنگ پیشِ رو، زنها هم همراهی کنند. او با این روش میخواست مردان لشکر، به خاطر غیرت نسبت به زنانشان، در جنگ ایستادگی کنند.
به پیامبر(ص) خبر دادند که مشرکین مکه به سوی مدینه میآیند. برای مقابله با دشمنان، دو نظر میان مسلمانان وجود داشت؛
1 - جنگ در داخل مدینه.
2 - جنگ در بیرون شهر.
نظر خود پیامبر(ص) دفاع شهری بود؛ چرا که مشرکان ابزار جنگ شهری نداشتند، و تنها ابزارشان، تیر و کمان و شمشیر بود که برای میدان باز مناسب بود، نه جنگ شهری. سخن پیامبر اسلام(ص) این بود که مشرکین را به شهر بکشانید؛ در این صورت، جنگ همگانی میشود، و از طرفی، مشرکان راه را در شهر گم میکنند و با مشکلات زیاد دیگری هم روبهرو میشوند.
پاسخ بعضی از مسلمانان این بود که شهر جنگی برای ما ننگ است. ما در این برهه هم، آن جریان مرموز را میبینیم که در جنگ بدر جوسازی کرده و اسیر گرفتند و این گونه، مشرکین را نجات دادند. آنها در حالی ادعای ننگ بودن شهر جنگی را داشتند که بنا بر نقل تاریخ، همه جنگهای مدینه قبل از این برهه هم که بین اوس و خزرج اتفاق میافتاد، در داخل شهر انجام شده بود.
عدهای از جوانها گفتند: «ما در جنگ بدر نتوانستیم حضور پیدا کنیم؛ اگر جنگ داخل شهر باشد، نمیتوانیم به مقام شهادت نائل شویم». سؤالی که در اینجا به ذهن خطور میکند، این است که در طول یک سالی که از جنگ بدر میگذشت، مگر چند نفر به سن و سال بالایی رسیده بودند که این سخن گفته شود؟! نکته قابل تأمل اینکه در بین همین جوانهای مدعی، کسانی بودند که هیچ موقع به جنگ نمیآمدند! به نظر میرسد این توجیهها برای مخفی نگه داشتن پشت پرده بیرون رفتن پیامبر اکرم(ص) در جنگ احد از شهر بود.
شروع جنگ احد
بالأخره پیامبر اسلام(ص) در مقابل اصرار بعضیها، پذیرفت که جنگ در بیرون مدینه انجام پذیرد.(لازم به ذکر است پس از اینکه تصمیم به جنگ در بیرون شهر نهایی شد، بعضی از منافقان، مثل عبدالله بن ابی هم با این توجیه که جنگ در بیرون شهر اشتباه است، از همراهی پیامبر(ص) استنکاف کردند). تعداد افرادی که پیامبر(ص) را در این جنگ همراهی میکردند، یک سوم مشرکین بود. آن حضرت منطقه احد را انتخاب کرد که دشت باز نباشد و تنها یک لبه آن برای مبارزه باشد.
سپاه اسلام برای جنگ پیش رو آرایش شد. مشرکان 3000 نفر افراد جنگی با تجهیزات کامل بودند و به دست زنها وغلامانشان هم طبل داده بودند. در مقابل، سپاه اسلام 1000 نفر بودند و فقط یک اسب داشتند که پیامبر(ص) روی آن نشسته بود. در تاریخ نوشتهاند: مسلمانان هراس شدیدی داشتند؛ به طوری ترسیده و صاف نگاه میکردند که گویا پرنده روی سرشان نشسته بود.
رئیس قبیله بنیعبدالله، طلحة بن ابیطلحه هل من مبارز طلبید. پیامبر(ص) امیرالمؤمنین(ع) را به جنگ او فرستاد و آن حضرت او را از پا در آورد. اینجا دومین نقطهای بود که امیرالمؤمنین(ع) در عملیات ظهور و بروز پیدا کرد. پس از به درک واصل کردن طلحه، علی(ع) سوار اسب او شده و به این ترتیب، صاحب اسب شد. در ادامه، ده نفر از مشرکان برای مبارزه جلو آمدند که حضرت آنها را نیز به زمین انداخت. هر کسی که عَلَم سپاه مشرکان را برمیداشت، امیرالمؤمنین(ع) او را زده و به زمین میانداخت. دیگر کسی نبود که علم را بردارد.
پیامبر اسلام(ص) اینجا نیز مانند جنگ بدر دستور داد که هجوم ناگهانی کنید. مسلمانان روحیه گرفته بودند و مانند سیل جلو میرفتند.
پیامبر(ص) به حدود پنجاه نفر فرموده بود: «شما تنگه را ببندید. حتی اگر به شما گفتند که مشرکین، ما را در مدینه تعقیب میکنند، یا ما در مکه مشرکان را تعقیب میکنیم، شما از محلتان تکان نخورید، تا دستور من بیاید».
خود پیامبر اسلام(ص) در قرارگاه بودند و نمیجنگیدند. از آنجایی که هدف مشرکان، کشتن وجود مقدس پیامبر(ص) بود، مسلمانان قول داده بودند از آن حضرت محافظت کنند؛ بنابراین جنگ را از اطراف ایشان دفع میکردند.
پس از مدتی جنگ و درگیری، مشرکان مغلوب شدند و زنان و اموالشان را گذاشته و فرار کردند. افرادی که در تنگه ایستاده بودند، در صدد ترک مأموریت و برداشتن غنائم برآمدند. فرماندهشان با اصرار آنها را از این اقدام نهی کرد، اما آنها تصمیمشان را عملی کرده و تنگه را ترک کردند.
این افراد تازهکار بودند. اگر افق و هدف به صورت صحیح متجلی نشود، این عوارض طبیعی است. تنها در جایی این عوارض اثر نمیکند که عشق به هدف، به قدری بالا برود که امور مادی هیچ تلألؤی نداشته باشد و آن هم فقط از طریق وجهالله میشود. در روز عاشورا هم چون اصحاب امام حسین(ع) فانی در وجهالله بودند، چیزی را نمیدیدند؛ حتی نمیفهمیدند که شمشیر به آنها میخورد!
حمله خالد بن ولید
بحث سهو پیامبر(ص) به این دلیل در اینجا مطرح شد که در غزوه احد هم درباره آن حضرت گفتند: حالا یک سخنی را گفته است و چه بسا از روی سهو و اشتباه باشد! با این منطق، تنگه را رها کرده و به سراغ غنائم رفتند. نمیدانستند که پیامبر(ص) از اموری اطلاع دارد که آنها از آن غافلند.
واقع قضیه این بود که خالد بن ولید در بین درختها کمین کرده بود و موقعی که ترک مأموریت افراد گماشته شده به تنگه را مشاهده کرد، ناگهان حمله کرده و چند نفر باقیمانده در آن محل را شهید کرد و سپس خودش را به پیامبر(ص) رساند. از طرفی، مشرکینی هم که قبلا فرار کرده بودند، با اطلاع از حمله خالد، دوباره پا به میدان گذاشتند.
ناگهان 200 نفر مشرک دور پیامبر(ص) را گرفتند، در حالی که کسی از مسلمانان، اطراف آن حضرت نبود. آنها شروع کردند به پرتاب سنگ و تیر به طرف پیامبر(ص). آن حضرت با شمشیر میزد و گروهی از آنها عقبنشینی کرده و افراد پشت سر سنگ میزدند. اگر 200 نفر با شمشیر برای جنگ یک نفر بیایند، شاید بشود با آنها مقابله کرد، ولی اگر با سنگ و کلوخ باشند، مقابله امکان ندارد.
چنانچه گفتهاند، تعدادی از سنگها به زره پیامبر(ص) خورد و حلقه زره در استخوان سر آن حضرت فرو رفت. از همه جوانب به پیامبر(ص) سنگ میخورد؛ حتی دندانها و پیشانی آن حضرت نیز در این سنگباران شکست. پیامبر اسلام(ص) روی زانو افتاده بوده و خونریزی داشت. در این شرایط بود که یک نفر فریاد زد: «پیامبر(ص) کشته شد»! بر اثر این شایعه، مسلمانان فرار کردند.
ایثار بینظیر امیرالمؤمنین(ع) در دفاع ار پیامبر(ص)
امیرالمؤمنین(ع) میدانست که جان پیامبر اکرم(ص) در معرض خطر است؛ از همین رو، با اینکه آن سوی جمعیت بود، به سمت پیامبر(ص) میرفت تا آن حضرت را پیدا کند. علی(ع) در بین راه که عبور میکرد، هر کس که او را میدید، ضربهای به او میزد، ولی آن حضرت توجهی نمیکرد. همه توجهش به این بود که به پیامبر(ص) برسد.
موقعی خودش را به پیامبر(ص) رساند که تقریباً آخرین رمق مقاومتی در زانوانش بود. امیرالمؤمنین(ع) شروع کرد به عقب دادن حلقه محاصره. هفتاد ضربه در این میان به ایشان خورد.(البته «هفتاد» در اینجا به معنای عدد کثرت است. به قدری زخم بر بدن مبارک ایشان وارد شده بود که وقتی بعد از جنگ میخواستند زخمها را بدوزند، هر زخمی را که میدوختند، زخم کنار آن باز میشد).
بالأخره حلقه محاصره کنار رفت. در اینجا امیرالمؤمنین(ع) در ذهنها ماند. شمشیر ذوالفِقار هم اینجا برای آن حضرت آورده شد. ذوالفقار شمشیر معجزهآسایی بود که هرگز کند نمیشد. گفتهاند: آن شمشیر از تمام موانع عبور میکرد و هر زمان آن حضرت با ذوالفقار میزد، زره و صاحب زره را دو نیم میکرد.
انتهای پیام/
منبع: جلسه بیست و دوم تاریخ تطبیقی استاد مهدی طائب(1393/12/19)