-
دوشنبه, ۲۰ مرداد ۱۳۹۹، ۱۲:۳۵ ق.ظ
-
۵۵۶
وقتی غزوه بدر انجام شد، تحولی در مدینه صورت گرفت، چون کسی فکر نمیکرد که پیامبر(ص) از آن جنگ پیروز برگردد. موقعی که پیامبر(ص) از بدر بازگشت و مسلمانان از کشته شدن ابوجهل و امثال او باخبر شدند، تازه باور کردند که آن حضرت قدرت اداره آن شهر را دارد.
پایگاه اطلاعرسانی استاد مهدی طائب؛ پس از هجرت مسلمانان به مدینه، مشرکان در صدد بودند که نیرو جمع کرده و به آن شهر حمله کنند. برای این اقدام، به پول نیاز داشتند. به همین جهت، سرمایهگذاری مشترکی کردند؛ به این صورت که، یک کاروان مشترک درست کردند که به تجارت برود و سودش هزینه جنگ علیه مدینه شود.
کاروان مشرکان که عازم شام بود، از مدینه عبور میکرد. پیامبر اسلام(ص) از طرف خداوند مأمور شد که از حرکت این کاروان جلوگیری کند. ابوسفیان، فرمانده کاروان با تدابیر خاص خود توانست آن را از مدینه عبور داده و به شام رسانَد؛ اما متوجه شد که پیامبر اسلام(ص) کاروان را شناسایی کرده است و در بازگشت از شام، در معرض خطر قرار میگیرند؛ بنابراین از مکه تقاضای کمک کرد.
در مکه اختلاف پیدا شد که آیا ما برای حمایت از این کاروان بیرون برویم یا نه؟ ابولهب مخالف بود و میگفت: «بگذارید این کاروان از دست برود؛ مجدداً از راه دیگری پول و نیرو جمع میکنیم. اگر خودمان ضربه بخوریم، شیرازه به هم میریزد». در مقابل، ابوجهل پافشاری کرده و گفت: باید به کمک کاروان برویم.
بالأخره قریش به طرف مدینه حرکت کردند، اما سیر قضایا به جایی انجامید که نه آنها به کاروان رسیدند و نه مسلمانان. علتش این بود که بر خلاف انتظار، موقعی که ابوسفیان از مدینه عبور کرد و به مسیر اصلی برگشت، مجدداً به مسیر فرعی رفت؛ در حالی که قریش که برای حمایت از کاروان آمده بودند، از مسیر اصلی میآمدند. پیامبر اسلام(ص) هم طبق اطلاعاتی که گرفته بود، برای رسیدن به کاروان، مسیر اصلی را طی کرد؛ در حالی که موقع رسیدن به بدر(که در مسیر اصلی قرار داشت)، خبری از کاروان نبود. البته همانجا به جای کاروان، با سپاه قریش مواجه شدند.
تصور سپاه قریش این بود که شاید مسلمانان ما را تعقیب کرده و از بین ببرند؛ در حالی که اگر قریش دست به هجوم نمیزد، پیامبر اکرم(ص) کاری با آنها نداشت. سپاه قریش بر اساس جهل و اشتباه محاسباتیشان در رفتار پیامبر(ص)، اقامه جنگ کردند.
مسلمانانی هم که به همراه پیامبر(ص) بودند، به خاطر جنگ نیامده بودند، بلکه هدفشان، گرفتن کاروان بود. و چون عِده و عُده برای جنگ نداشتند، اکثریت آنها پیشنهاد عقب نشینی دادند. آنان متوجه نبودند که اگر عقب نشینی میکردند، ابوجهل به مدینه حمله میکرد؛ فلذا پیامبر(ص) آنها را ترغیب به ماندن کرد. ولی به هر حال سپاه اسلام ترسیده بود.
نقل میکنند: پیامبر اکرم(ص) تا صبح بیدار بود و هنگام صبح مسلمانان آرایش گرفتند. آن حضرت حمله را آغاز نکرد و این نشان میدهد که اگر مشرکان برمیگشتند، پیامبر(ص) کاری با آنها نداشت و تعقیبشان نمیکرد؛ هر چند اگر در صدد هجوم به مدینه برمیآمدند، آن حضرت در مقابلشان میایستاد.
اما در مقابل، کفار جلو آمده و مبارز طلبیدند. در اینجا باید به یک نکته دقت کرد و آن اینکه در تمام نبردهایی که بین مسلمانان و دیگران اتفاق افتاد، هدف جبهه مقابل، فقط کشتن پیامبر اسلام(ص) بود. از همین رو مسلمانان وعده دادند که از پیامبر(ص) دفاع کنند.
وقتی مشرکان جلو آمده و مبارز طلبیدند، جناب حمزه، علی(ع) و زید، پسر عموی پیامبر(ص) جلو رفتند. هر سه از اقوام پیامبر(ص) و جزء مهاجرین بودند. از انصار کسی داوطلب مبارزه با مشرکان نشد.
سه نفری که از طرف مشرکان به میدان آمده بودند، کشته شدند، و امیرالمؤمنین(ع) در کشتن هر سه مشارکت کرد. اینجا اولین نقطهای است که علی بن ابیطالب(ع) به این شکل در ذهنها توانمند جلوه کرد.
سرپیچی از دستور پیامبر(ص)
بعد از کشته شدن سه نفر، پیامبر(ص) دستور حمله داد و در یک مدت کوتاه، مشرکان مغلوب شده و پا به فرار گذاشتند. در این لحظه، پیامبر(ص) به مسلمانان دستور داد تا آنها را تعقیب کنند، اما آنها سرپیچی کرده، و در عوض، 70 نفر از مشرکین فراری را اسیر گرفتند. پیامبر اسلام(ص) آنها را نسبت به این عملشان توبیخ نمود.
پاسخ آنها این بود که اسرای حاضر، گرانقیمت هستند و ما هم فقیر؛ بنابراین اسرا را با طلا معاوضه کنیم تا وضع زندگیمان مطلوب شود. پیامبر(ص) فرمود: اسرا باید کشته شوند، چرا که اینها رهبران شرکند و اگر رها شوند، سال بعد نیرویی را جمع و دوباره حمله میکنند. این عده از مسلمانان باز هم در مقابل امر پیامبر اسلام(ص) تسلیم نشده و بنای مخالفت نهادند.
پیامبراسلام(ص) هنوز به عنوان حاکم در مدینه جا نیفتاده بود؛ و به همین دلیل، زمانی که حضور برای جنگ بدر را اعلام کرد، از کل شهر مدینه فقط 180 نفر به آن حضرت پیوستند. بقیه افراد شرکت کننده در بدر، مهاجرینی بودند که از مکه آمده بودند. بیشتر کسانی هم که از دستور پیامبر(ص) سرپیچی کرده و مشرکان را به اسارت گرفتند، از مهاجرین بودند.
با دقت در لایه زیرین این قضیه، به این نکته پی میبریم که پشت قضیه، یک جریان و فکری در جنگ بدر برای اسیرگیری اقدام کرده، و این حادثه، یک امر عادی نبوده است. این فکر در بعضی وجود داشت که نباید شرک ضربه بخورد، زیرا شرک سپر یهود بود.
اگر مشرکان در جنگ بدر شکست میخوردند، کمر شرک شکسته میشد و بعدها نمیتوانستند جنگ احد را به راه اندازند. از طرفی، پیامبر اکرم(ص) هم میتوانست در مدینه، یک افق قوی را علیه منافقین و همچنین یهود باز کند.
پیامبر اسلام(ص) تا سال هشتم مبتلا به مشرکان بود؛ در حالی که با از بین رفتن سران آنها در سال دوم(سال وقوع جنگ بدر) شرشان از سر مسلمانان مرتفع میشد. با تداوم عملیات شرک، فرصتی هم برای منافقان به وجود آمد تا جبهه خود را محکم کنند.
پس از به اسارت گرفتن مشرکان، سخنان کذبی هم به پیامبر(ص) نسبت داده شد که هر اسیری چند نفر از مسلمانان را باسواد کند، آزادش میکنیم. سخن ما این است که همه تواریخ نوشتهاند: «اهالی مکه خودشان بیسواد بودند»؛ پس با وجود این، چگونه میتوانستند به دیگران سواد بیاموزند؟!
علاوه بر این، سخنان کذب دیگری هم ساختهاند تا به طریقی عمل اسیرگیری را توجیه کنند. عمق قبح اسیرگیری، در این آیه قرآن آشکار میشود: «لَوْلاَ کِتَابٌ مِنَ اللّهِ سَبَقَ لَمَسَّکُمْ فِیمَا أَخَذْتُمْ عَذَابٌ عَظِیمٌ»(انفال: 68)؛ یعنی: اگر نبود اینکه خدای متعال میخواست به شما مهلت دهد، به خاطر این اسیرگیری بر شما عذاب بزرگی نازل میشد.
وقتی غزوه بدر انجام شد، تحولی در مدینه صورت گرفت، چون کسی فکر نمیکرد که پیامبر(ص) از آن جنگ پیروز برگردد. موقعی که پیامبر(ص) از بدر بازگشت و مسلمانان از کشته شدن ابوجهل و امثال او باخبر شدند، تازه باور کردند که آن حضرت قدرت اداره آن شهر را دارد.
انتهای پیام/
منبع: جلسه بیست و دوم تاریخ تطبیقی استاد مهدی طائب(1393/12/19)