-
جمعه, ۱۰ مرداد ۱۳۹۹، ۰۲:۲۷ ق.ظ
-
۸۶۷
فردی که همراه با پیامبر(ص) بود، قصد داشت که بعد از آن حضرت، حکومت را با انتخاب مردمی، تصاحب کند؛ بنابراین به او دستور داده شده است که بین مردم به نوعی اقدام کند که در نظر مسلمانان، نفر دوم اسلام باشد.
پایگاه اطلاعرسانی استاد مهدی طائب؛ پیامبر اکرم(ص) مأمور شدند که به مدینه هجرت کنند. آن حضرت مجبور بود که برای خروج از مکه، نیمهشب اقدام به فرار کند. زمانی که از منزل بیرون آمدند، با یکی از اصحاب مواجه شدند. انسان به تنهایی، راحتتر میتواند از دست دشمن بیرون برود، تا اینکه بخواهد به همراه فرد دیگر فرار کند، زیرا در حالتی که شخص، به تنهایی از دشمن فرار میکند، ابتکار عمل در دست خودش است، اما وقتی دو نفر میشوند، دیگر ابتکار عمل، دست خود فرد نیست. بر این اساس، پیامبر اکرم(ص) قطعا نمیخواست کسی را همراه خودش ببرد.
علت به غار رفتن پیامبر(ص)
اینجا جای این پرسش است که چرا پیامبر اسلام(ص) به غار رفتند؟ آیا رفتن ایشان به آن غار، برای رد گم کردن بود؟ آیا برای این بود که مشرکین دچار اشتباه شوند و نتوانند ایشان را تعقیب کنند؟ اگر علتش این بود، باید گفت: تیر آن حضرت به هدف نخورد، چون مشرکین جای ایشان را پیدا کردند و تا جلو غار هم آمدند؛ هر چند خدای متعال به این طریق که عنکبوتی بیاید و دهانه غار را ببندد و کبوتری هم آنجا لانه کند، ایشان را نجات داد. پس معلوم میشود که رفتن پیامبر(ص) به غار، به دلیل مذکور نبوده است؛ یعنی در طرح اولیه، این مسأله مطرح نبوده است که ایشان به آنجا بروند. طرح اولیه این بود که آن حضرت، مستقیم به مدینه بروند؛ که در این صورت، مشرکین هم نمیتوانستند ایشان را پیدا کنند. پس معلوم میشود اتفاقی افتاده بود که آن حضرت، رفتن به این نقطه(غار) را انتخاب کردند. حال باید دید آن اتفاق، چه بوده است؟
اتفاقی که باعث شد پیامبر(ص) به غار بروند، دیدن یکی از اصحاب در بین راه بود. اگر آن حضرت این فرد را همراه خودشان نمیبردند، قضیه فاش میشد.
این حادثه، یک حادثه طبیعی نبود که پیامبر اسلام(ص) روز روشن بروند و در راه، کسی را ببینند؛ این حادثه، نیمهشب اتفاق افتاد. شهر مکه هم مانند شهرهای امروز نبوده است که چراغ و لامپ داشته باشد، بلکه همه جا تاریک بود و به غیر از نگهبانان، کسی در تاریکی شب نمیماند. کافی بود که پیامبر(ص) از مکه بیرون بیایند تا بتوانند مستقیماً به مدینه بروند، در حالی که ایشان سه روز در مکه بودند. چرا ایشان در مکه ماندند؟ چون این فرد را دیدند که در جلو راهشان ایستاده بود. اگر پیامبر(ص) به آن شخص میگفتند که به دنبال من نیا، او میرفت و همه را از رفتن آن حضرت خبردار میکرد.
جریان رفتن پیامبر اسلام(ص) به غار، با مسائل بعد از وفات ایشان، ارتباط محکمی دارد. فردی که همراه با پیامبر(ص) بود، قصد داشت که بعد از آن حضرت، حکومت را با انتخاب مردمی، تصاحب کند؛ بنابراین به او دستور داده شده است که بین مردم به نوعی اقدام کند که در نظر مسلمانان، نفر دوم اسلام باشد. او هم به دنبال کسب این موقعیت بود و در مکه هم در این باره موفق بود، طوری که در آن شهر، همه او را قبول داشتند؛ اما در مدینه هیچ کس این فرد را نمیشناخت. اهالی مدینه فقط اسم پیامبر(ص) را شنیده بودند که 5 سال هم منتظر او بودند. جایی که قرار بود پیامبر(ص) آنجا به قدرت برسند، مدینه بود؛ بنابراین بایستی انصار، شخص همراه آن حضرت را نفر دوم اسلام میشناختند، تا او در آینده بتواند موفقیت کسب کند.
طبق قرار قبلی، اهالی مدینه در منطقه قبا، منتظر آمدن پیامبر(ص) بودند و آن مکان، بهترین جایی بود که نفر دوم اسلام شناخته شود.
اگر پیامبر اکرم(ص) آن شخص را که در راه دیدند، با خود نمیبردند، او فرار آن حضرت را افشا میکرد؛ اگر هم به همراه ایشان به مدینه میرفت، به هدفش میرسید. همین امر سبب شد که پیامبر اسلام(ص)، مسیر را عوض کرده و به غار بروند. ایشان سه روز در آنجا ماندند. از آن طرف، افرادی که در قبا جمع شده بودند، موقعی که آمدن پیامبر(ص) به تأخیر افتاد، برنامه استقبال را منتفی کردند.
مراد از همراه پیامبر(ص) در آیه سوره توبه
ادله قرآنی بر اینکه شخص همراه پیامبر(ص)، فرد مشهوری بود، گفته ما را تأیید میکند. توضیح اینکه: آیهای که در سوره توبه به جریان مذکور اشاره میکند این است: «إِلَّا تَنْصُرُوهُ فَقَدْ نَصَرَهُ اللَّهُ إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا ثَانِیَ اثْنَیْنِ إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ وَأَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا وَجَعَلَ کَلِمَةَ الَّذِینَ کَفَرُوا السُّفْلَی وَکَلِمَةُ اللَّهِ هِیَ الْعُلْیَا وَاللَّهُ عَزِیزٌ حَکِیمٌ »(توبه/40).
اگر شخص همراه پیامبر(ص) فرد مشهوری نبود، هنگام نزول آیه، مسلمانان از آن حضرت سؤال میکردند: این فردی که با شما بوده است، چه کسی است؟ از عدم سؤال مردم، معلوم میشود که درباره فرد همراه پیامبر(ص) خیلی تبلیغ شده بود. شبیه این سخن، در جریان مسجد خیف روی داد. در آن مسجد، پیامبر اکرم(ص) فرمودند: من به زودی از بین شما رخت سفر میبندم. زمانی که ایشان این خبر را دادند، بین مردم هیچ سؤالی ایجاد نشد که بپرسند: فرد جانشین شما چه کسی خواهد بود؟ درست است که آن حضرت به صورت عمومی فرموده بودند: «انی تارک فیکم الثقلین؛ کتاب الله و عترتی اهل بیتی»، ولی «اهل بیت»، یک عبارت عام است. جایی از تاریخ نیامده است که پیامبر اسلام(ص) در مسجد خیف به صورت مصداقی به جانشین بعد از خود، اشاره کند. یا هر چه را که در تاریخ بوده است، از بین بردهاند که هیچ بعید نیست؛ و یا اصلاً سؤالی نبوده است. اگر ما فرض دوم را بپذیریم، این سؤال پیش میآید که چرا کسی از پیامبر(ص)، درباره جانشین بعد از ایشان سؤال نکرد؟ مسلمانان مخاطب پیامبر(ص)، افراد سیاسی و تربیت شده آن حضرت بودند، و نمیشود سؤال نکردن آنها را بر غیر سیاسی بودن حمل کرد. پس نپرسیدنشان دلیل بر این است که مسأله برای آنها حل بود.
بزرگترین ابزار تبیلغی فرد همراه پیامبر(ص)، یار غار بودن او برای آن حضرت بود. در این باره، باید به محتوای آیه دقت کرد. چرا قرآن، ضمیر را در «أَخْرَجَهُ» به پیامبر(ص) برگرداند، ولی بعد گفت: اینها دو نفر بودند؟ دو نفر بودند، ولی اخراجی یک نفر از آنها بود!
مسلمانان در آن روز، دو دسته بودند. دسته اول، کسانی بودند که شکنجه میشدند و فرار میکردند. دسته دوم هم افرادی بودند که حامی داشتند. دسته سومی نبود که حامی نداشته باشند و شکنجه هم نشوند. در مورد علی بن ابیطالب(ع) هم باید گفت: اولاً کسی حریف آن حضرت نمیشد که بتواند به ایشان آزاری برساند؛ و ثانیاً ایشان حمایت ابوطالب را داشت.
تأمل در آیه سوره توبه
میخواهیم کمی بیشتر در آیه سوره توبه تأمل کنیم. این آیه در اواخر دوران رسالت پیامبر اسلام(ص)، و زمانی که اوضاع مسلمانان سامان یافته بود، نازل شده است. در این برهه، بعضی از مسلمین، برای شرکت در جنگها تمایلی نداشتند. این آیه نازل شد و خداوند فرمود: اینکه من میگویم به پیامبر(ص) کمک کنید، برای این نیست که او به شما نیاز دارد؛ من در جایی به او کمک کردم که هیچ کس نبود. آیه به موردی اشاره میکند که اولا به غیر از خداوند کسی نبود که به پیامبر(ص) یاری رساند؛ ثانیا همه دشمنان آن حضرت حضور داشتند. پس مسلما در چنین جایی شکست قطعی بود، در حالی که خداوند مانع شکست ایشان شد. اشاره خداوند در این آیه به قضیه غار است: «إِذْ هُمَا فِی الْغَارِ». همان صحابی مشهور بود که در غار، همراه پیامبر(ص) حضور داشت. او میتوانست آنجا یاور آن حضرت باشد، اما خداوند او را به عنوان حامی در آن برهه معرفی نکرده است.
در قسمتی از آیه، اخراجکنندگان را «کفار» معرفی میکند: «إِذْ أَخْرَجَهُ الَّذِینَ کَفَرُوا»، در حالی که کسانی که برای یافتن پیامبر(ص) جلو غار جمع شده بودند، مشرکان بودند. البته درست است که مشرکان هم جزء کفار محسوب میشدند، اما از اینکه آیه شریفه به جای تعبیر «الذین أشرکوا»، عبارت «الذین کفروا» را به کار برده است، میتوان استفاده نمود که علاوه بر مشرکان، فرد یا افراد دیگری نیز که از زمره کفار محسوب میشدند، آنجا حضور داشتهاند. از طرفی چون قرآن کریم، اشد دشمنان مؤمنین را یهود و مشرکان معرفی میکند(لَتَجِدَنَّ أَشَدَّ النَّاسِ عَدَاوَةً لِّلَّذِینَ آمَنُواْ الْیَهُودَ وَالَّذِینَ أَشْرَکُواْ وَلَتَجِدَنَّ أَقْرَبَهُمْ مَّوَدَّةً لِّلَّذِینَ آمَنُواْ الَّذِینَ قَالُوَاْ إِنَّا نَصَارَى ذَلِکَ بِأَنَّ مِنْهُمْ قِسِّیسِینَ وَرُهْبَانًا وَأَنَّهُمْ لاَ یَسْتَکْبِرُونَ. مائده/82) پس لابد در این برهه هم، علاوه بر مشرکان، یهود نیز حضور داشته است، چرا که خداوند میخواهد نصرت خودش را در مرحلهای یادآوری کند که سرسختترین دشمنان(یهود و مشرکان) همزمان حضور داشتهاند.
حال این سؤال مطرح میشود که حضور مشرکان در اطراف غار، واضح و مشخص بود؛ اما یهودیها کجا بودند؟ جواب این است که همان مصاحب و کنار دستی، نماینده یهود بود. به اعتقاد ما، دلیلی قویتر از این، برای حضور یهود برای مقابله با پیامبر(ص) نداریم.
مطلب مرتبط دیگر در مورد آیه مذکور این است که صفات غیر اختیاری مانند ترس، گرسنگی، و ... قابل نهی نیستند؛ اما اگر بر صفات غیر اختیاری، امر اختیاری مترتب شود، میتوان از آن امر اختیاری نهی کرد؛ مثل اینکه انفجاری رخ داده باشد، و فردی از ترسش فرار کند. اگر کسی به آن فرد بگوید: «نترس»، در حقیقت، او را از ترسیدن که امر غیر اختیاری است، نهی نمیکند، بلکه از فرار کردن که اختیاری است، نهی میکند.
حال میگوییم: با توجه به این قسمت آیه که میفرماید: «إِذْ یَقُولُ لِصَاحِبِهِ لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا»، اگر مصاحب پیامبر(ص) واقعاً ترسیده بود، آیا امکان داشت آن حضرت به او بگوید: «نترس»؟ مسلما جواب منفی است، زیرا ترس، یک امر طبیعی میباشد. موقعی که پیامبر(ص) به او میگوید: «نترس»، پس حتما او بر آن صفت غیر اختیاری(ترس) یک فعل اختیاری مترتب کرده است و پیامبر اکرم(ص) هم از آن فعل اختیاری نهی میکند. سؤال اینجاست که او چه کاری انجام میداده است که پیامبر(ص) او را نهی کرد؟
تصور مشرکان بیرون غار این بود که پیامبر(ص) تنهاست. اگر آنها به طور ناگهانی داخل غار میآمدند، هر دو(پیامبر و مصاحب آن حضرت) را میکشتند. از آنجایی که مصاحب پیامبر(ص) این احتمال را میداد، کاری کرد که اگر مشرکان داخل شدند، کشته نشود و اگر هم داخل نیامدند، باطنش نزد پیامبر(ص) افشا نشود. شروع به ایجاد سر و صدا کرد و این کار او، مورد اعتراض پیامبر(ص) قرار گرفت. گفت: یارسول الله! نگران هستم و میترسم. پیامبر(ص) در جواب او فرمود: «لَا تَحْزَنْ إِنَّ اللَّهَ مَعَنَا». با شنیدن این سخن از پیامبر(ص)، مجبور شد که ساکت شود. اگر کمی بیشتر سر و صدا میکرد، مشرکان باخبر شده و به درون غار میریختند؛ اما پس از سخن پیامبر(ص) به دلیل افشا نشدن نفاقش مجبور به سکوت شد.
مأموریت آن شخص این بود که در کنار پیامبر(ص) طوری بالا بیاید که بتواند نفر دوم اسلام شده و حکومت را پس از آن حضرت به دست بگیرد. در قضیه غار نیز، هم میخواهد مأموریتش را انجام دهد و هم در حال انجام مأموریت، کشته نشود؛ بنابراین طوری رفتار میکند که اگر مشرکان به داخل غار آمدند، او را نکشند و اگر هم به داخل نیامدند، او بتواند به مأموریتش ادامه دهد.
دلیل مهمی که تأیید میکند حزن آن شخص، واقعی نبوده است، این است که خداوند در آیه مذکور میفرماید: «فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ»؛ یعنی خداوند سکینه و آرامشش را بر پیامبر(ص) نازل کرد. اگر مصاحب پیامبر(ص) واقعا محزون بود، خداوند سکینه و آرامش را به او هم نازل میکرد و در نتیجه، آیه این چنین میشد: «فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهما»، در حالی که چنین نیست.
بعضی از مخالفان مدعی هستند که ضمیر در «علیه» به آن شخص مصاحب برمیگردد، زیرا پیامبر(ص) نیاز به آرامش نداشت.
جواب ما این است که مگر این داستان را خود شما نقل نکردهاید(هر چند به نظر ما واقعیت ندارد) که در شب جنگ بدر، پیامبر اکرم(ص) از شب تا صبح نخوابیده و به درگاه خداوند استغاثه میکرد که خدایا! ما در حال شکست خوردن هستیم. آن حضرت به قدری منقلب شد که به زانو افتاده و عبا از روی دوشش برکنار شد. در این لحظه ابوبکر آمد و عبا را روی دوش پیامبر(ص) انداخت و دستان آن حضرت را گرفت و گفت: «بلند شوید؛ خوب نیست که شما این طور رفتار کنید. با این کارها دشمن دلشاد میشود. خداوند تو را تنها نمیگذارد»! میگویند: «فَأَنْزَلَ اللَّهُ سَکِینَتَهُ عَلَیْهِ» در جنگ بدر نازل شد.
پس طبق این نقل، انزال سکینه برای پیامبر(ص) بوده است. بنابراین، سخن خودشان که آن حضرت نیاز به سکینه و آرامش نداشت، نقض میشود.
نکته: از اینکه در ادامه آیه هم، فرد مورد تأیید و یاری خداوند را شخص پیامبر(ص) معرفی میکند: «وَأَیَّدَهُ بِجُنُودٍ لَمْ تَرَوْهَا»(ضمیر در «أیّده» به صورت مفرد آمده است که به پیامبر(ص) برمیگردد، نه اینکه به صورت تثنیه بیاید تا مراد از آن، پیامبر(ص) و مصاحب آن حضرت باشد) میتوان فهمید که دل آن شخص با پیامبر(ص) نبوده است.
دلیل دیگر بر مطلب مذکور اینکه هر جا در قرآن کلمه «صاحب» و مشتقات آن به کار رفته که درباره دو ذیشعور و در مورد امور دنیایی بوده است، حتماً یکی از آن دو طرف، کافر بوده است؛ مانند این آیه: «یَا صَاحِبَیِ السِّجْنِ أَأَرْبَابٌ مُّتَفَرِّقُونَ خَیْرٌ أَمِ اللّهُ الْوَاحِدُ الْقَهَّارُ»(یوسف/39). در این آیه، یک طرف گفتوگو(دو زندانیِ همراه حضرت یوسف) کافر بودند. در آیه محل بحث هم، طبق این قاعده مستعمل در قرآن، یک طرف باید کافر باشد.
انتهای پیام/
منبع: جلسه بیستم تاریخ تطبیقی استاد مهدی طائب (1393/11/14)