-
شنبه, ۴ مرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۰۷ ب.ظ
-
۶۴۶
امیرالمؤمنین(علیهالسلام) هنگام نزول وحی در غار حرا بوده و صدای وحی را هم شنیده است؛ اما سخنی از ترس و تردید پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) نمیزند.
پایگاه اطلاعرسانی استاد مهدی طائب؛ بحث در این بود که اولین وحی به پیامبر اسلام(صلیاللهعلیهوآله) همراه هیچگونه ترسی نبوده است. آنچه که از ترس و تردید پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) نقل کردهاند، همه دروغ است.
آخرین دلیل ما بر این مطلب، بیان امیرالمؤمنین(علیهالسلام) است که در نهجالبلاغه هم نقل شده است: «و لقد سمِعتُ رَنَّةَ الشیطانِ حینَ نزَل الوحیُ علیه(صلیاللهعلیهوآله) فقلتُ یا رسول الله ما هذه الرنة؟ فقال: هذا الشیطان قد أیِس من عبادته. إنک تسمع ما أسمع و تری ما أری إلا أنَّکَ لستَ بنبی و لکنک لَوزیرٌ و إنک لعلی خیر (خطبه 192)؛ من ناله شیطان را شنیدم و از پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) پرسیدم که این چیست؟ ایشان فرمود: این ناله شیطان است که با مبعوث شدن من، از عبادت شدن خودش مأیوس شده است ... ».
امیرالمؤمنین(علیهالسلام) هنگام نزول وحی در غار حرا بوده و صدای وحی را هم شنیده است؛ اما سخنی از ترس و تردید پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) نمیزند.
نزول دفعی و تدریجی قرآن
اصلاً ما برای پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) نسبت به قرآن نقطه جهل نداریم، چون قبل از اینکه وحیِ تدریجی انجام شود، وحی دفعی انجام شده بود. توضیح اینکه قرآن دو نزول دارد: نزول تدریجی و نزول دفعی. نزول دفعی بر ذات قلب پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) بوده و زمان و مکان ندارد؛ اما اینکه آن را بر مردم بخوانند، تفصیل و زمان دارد.
پس پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) با مردم در زمان زندگی میکند، ولی با خدا زمان ندارد. زمانی که وحی دفعی بر پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) نازل میشود، حتی جبرئیل هم آنجا وجود ندارد. 27 رجب به پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) گفته شد بخوان. چه چیزی؟ همان را که گفتیم؛ اما بر اساس آنچه که میگوییم بخوان و از حافظهات استفاده نکن: «وَلا تَعْجَلْ بِالْقُرْآنِ مِنْ قَبْلِ أَنْ یُقْضَى إِلَیْکَ وَحْیُهُ» (طه/ 114). مراد این است که قبل از تمام شدن وحی دوم بر تو، آن را نگو؛ یعنی به وحی اول سخن نگو.
لذا در قضیه تغییر قبله، پیامبر اسلام(صلیاللهعلیهوآله) میدانست که قبله عوض خواهد شد، اما هنوز ابلاغ نشده بود: «قَدْ نَرَى تَقَلُّبَ وَجْهِکَ فِی السَّمَاء فَلَنُوَلِّیَنَّکَ قِبْلَةً تَرْضَاهَا فَوَلِّ وَجْهَکَ شَطْرَ الْمَسْجِدِ الْحَرَامِ وَحَیْثُ مَا کُنتُمْ فَوَلُّواْ وُجُوِهَکُمْ شَطْرَهُ وَ إِنَّ الَّذِینَ أُوْتُواْ الْکِتَابَ لَیَعْلَمُونَ أَنَّهُ الْحَقُّ مِن رَّبِّهِمْ وَمَا اللّهُ بِغَافِلٍ عَمَّا یَعْمَلُونَ» (بقره/ 144). پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) همه این امور را قبلاً میدانست، ولی بیان و ابلاغ آنها نیاز به زمان داشت.
ضمنا باید دانست که نزول دفعی قبل از نزول تدریجی بوده است، و الا نزول دفعی دیگر معنا نداشت، چرا که مقداری از آن قبلاً بوده است. نزول دفعی در ماه مبارک رمضان اتفاق افتاده است: «إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ» (قدر/1). اگر این آیه مربوط به نزول تدریجی باشد، خلاف واقع میشود، چون مقداری از نزول قرآن در سایر ماههای سال بوده است، در حالی که خداوند میفرماید: «إِنَّا أَنزَلْنَاهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ» (قدر/1)؛ و لیلةالقدر در ماه رمضان است.
بنابراین از مطالب جلسه قبل و این جلسه نتیجه میگیریم زمانی که جبرئیل به پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) گفت بخوان، آن حضرت همه را میدانست، و «خواننده نیستم» و یا «بلد نیستم» معنا ندارد. روایتهایی هم که میگویند پیغمبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) در هنگام نزول وحی میترسید و عرق میکرد، همه از ضِعاف است. تاریخ ما از این پیرایههایی که به پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) بسته شده است، باید پاک شود.
بحثی در اولین مسلمان
پیامبر اسلام(صلیاللهعلیهوآله) کار تبلیغیشان را شروع کردند. اقدام آن حضرت در مکه، فقط تبیین بود. اینجا بحث است که اولین مسلمان کیست؟ اهل سنت میگویند: اولین مسلمان از بین بچهها علی بن ابیطالب(علیهالسلام)، و در بین زنان، حضرت خدیجه (س) است و از میان بزرگسالان، یکی از اصحاب را نام میبرند.
ما سؤالی از آنها داریم که آیا آن صحابی در دوره پنهانی مسلمان شد یا در دوره علنی؟ اگر او جزء چهل نفری باشد که در دوران پنهانی مسلمان شدند، یعنی کسی است که پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) به سراغ او رفته و به اسلام دعوت کرده است؛ چون در دوره دعوت پنهانی، آن حضرت برای دعوت افراد به اسلام، به طور خصوصی با اشخاصِ دارای زمینه مساعد، ارتباط میگرفت.
اما اگر مسلمان شدن آن صحابی، مربوط به دوران علنی باشد، فضیلتی برای او محسوب نمیشود؛ زیرا پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) در این دوران علنا مردم را دعوت کرده و عدهای مسلمان میشدند.
اگر اسلام او مربوط به دوران پنهانی باشد، همه مطالبی که ما دربارهاش میگوییم، دروغ میشود؛ اینکه مثلا او اصلاً از اول ایمان نیاورده بود؛ چرا که مگر میشود پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) در آن دوره خاص، به سراغ کسی برود که اصلاً ایمان نمیآوَرَد؟ دعوت کسی که اصلاً ایمان نمیآوَرَد، در دوران پنهانی مصلحت نبود و فایدهای نداشت، زیرا چنین کسی منافق بود و در نتیجه به این طرف و آن طرف میگفت و ایجاد درد سر میکرد؛ در حالی که در این دوران، مسائل باید مخفی میماند تا مشکلی ایجاد نشود.
البته طبق نقل خود اهل سنت، صحابی مورد اشاره در زمان علنی شدن دعوت، اسلام آورده است. نقل کردهاند: وقتی پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) دعوت علنی را شروع کردند، سران قریش جلسهای گذاشتند که در مقابل این پدیدهای که علنی شده است، چه اقدامی انجام دهیم؟ در آن زمان، صحابی مورد بحث در مکه نبوده و برای تجارت به شام رفته بود.
موقعی که از سفر برگشت، سران قریش او را دعوت کرده و گفتند: ما میخواستیم برای مقابله با محمد تصمیم بگیریم، ولی منتظر شدیم بیایی تا با تو هم در این زمینه مشورت کنیم. او گفت: من میدانستم که محمد آمده و ادعای رسالت دارد؛ لذا آمدهام تا به او ایمان بیاورم. گفتند: از کجا این مطلب را میدانستی؟ پاسخ داد: من در شام که بودم، بزرگان اهل کتاب به من گفتند: زمانی که وارد مکه شوی، شخصی را خواهی دید که ادعای پیامبری کرده است.
فلسفه دعوت مخفیانه
دعوت مخفیانه پیامبر اسلام(صلیاللهعلیهوآله) در سه سال آغاز اسلام به این جهت بود که اگر آن حضرت از همان ابتدا فریاد زده و دعوت را علنی میکرد، مشرکان با توجه به تنهایی ایشان، برای این حرکت ایجاد مشکل میکردند؛ اما وقتی آن حضرت در دوران مخفی با افراد مستعد ارتباط گرفت و در نتیجه آن، چهل نفر اسلام آوردند، موقعی که دعوت علنی شد، این افراد ایمان پنهانی خود را علنی کردند و این امر، اعتبار و ارزش زیادی داشت.
علت عدم ابراز ایمان ابوطالب
از موقعی که پیامبر اسلام(صلیاللهعلیهوآله) دعوت را علنی کرد، درگیریها شروع شد. جناب ابوطالب در مکه نفوذ زیادی داشت. او به امر پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) ایمان خودش را آشکار نمیکرد. اینکه میگویند ابوطالب مشرک از دنیا رفت، سخن باطلی است. ابوطالب اصلا مشرک نبوده است که با شرک از دنیا برود. اگر اختلاف نظری هم هست، در این مورد است که آیا ابوطالب، نبوت پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) را قبول کرد یا خیر؟ اما اینکه ابوطالب و پدرانش بتپرست نبودهاند، امر مسلّمی است. آنها پیرو دین جدشان، اسماعیل(علیهالسلام) بودند.
علت اینکه ابوطالب ایمانش به پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) را علنی نکرد، این بود که در آن موقع، پیامبر اسلام(صلیاللهعلیهوآله) نیرویی غیر از قبیله خود، بنیهاشم نداشت و رئیس آن قبیله هم ابوطالب بود؛ حال اگر او ایمان خود را علنی میکرد، از ریاست برکنار میشد و این مسؤولیت به دست ابولهب میافتاد، و در این صورت، توسط خود بنیهاشم پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) را میکشتند.
ابوطالب با عدم ابراز ایمانش توانست مدافع سرسخت پیامبر اسلام(صلیاللهعلیهوآله) باشد. نمونهای از حمایتهای او از ساحت پیامبر بزرگوار را نقل میکنیم: در آن زمان در خانه خدا، هم بتپرستها قربانی میکردند و هم مسلمانان. گوشتهای قربانی را میبردند، اما شکمبههای آن را باقی میگذاشتند. روزی پیامبر اکرم(صلیاللهعلیهوآله) در خانه خدا مشغول نماز بود و ابوجهل هم به همراه عدهای آنجا نشسته بود. ابوجهل به شکمبه گوسفندی اشاره کرد و گفت: هر کس آن را روی سر محمد خالی کند، من به او مالی خواهم بخشید. فردی قبول کرد که این اقدام را انجام دهد. در این موقع، جناب ابوطالب سر رسید و صحنه را دید. شمشیرش را درآورده و آنها را تهدید کرد که کسی حق ندارد از اینجا برود. سپس به شخصی که شکمبه به روی پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) ریخته بود، گفت: آن شکمبه را بیاور و به سبیل تمام اینها بمال. کسی از جایش تکان نخورد و او هم این کار را انجام داد. سپس ابوطالب گفت: از این به بعد، اگر بخواهید عملی را علیه محمد انجام دهید، با شمشیر من و بنیهاشم روبهرو خواهد شد.
بنابراین تا موقعی که ابوطالب زنده بود، مشرکان نمیتوانستند اقدامی علیه پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) انجام دهند. اینکه شنیدیم پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) در مکه مورد اذیت و آزار قرار میگرفت، مربوط به بعد از وفات جناب ابوطالب است.
انتهای پیام/
منبع: جلسه هجدهم تاریخ تطبیقی استاد مهدی طائب(1393/10/30)