-
سه شنبه, ۳۱ تیر ۱۳۹۹، ۱۰:۳۴ ب.ظ
-
۵۲۳

اهمیت حفاظت از نبی اکرم(صلیاللهعلیهوآله) در نظر عبدالمطلب،در وصیت نامه او به ابوطالب آشکار میشود. محمد(صلیاللهعلیهوآله) هشت ساله بود که مرگ عبدالمطلب فرا رسید. رسم عرب وصیت به فرزند بزرگتر است، ولی عبدالمطلب بر خلاف این رسم عرب، ابوطالب را وصی خود قرار داد.
پایگاه اطلاعرسانی استاد مهدی طائب؛ محمد(صلیاللهعلیهوآله) از همان نخستین روز تولد شناسایی شد. تیرهای یهود برای جلوگیری از تولد او همه به خطا رفته بود و آنها برای برای رسیدن به هدفشان میبایست محمد(صلیاللهعلیهوآله) را از میان بر میداشتند. در مقابل این توطئهها، برای جلوگیری از ترور پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) نیز تلاشهایی صورت گرفت که در ادامه به آنها میپردازیم.
ب) پاسداری مداوم
رفتار عبدالمطلب نشان میدهد که اهمیت حفاظت از محمد(صلیاللهعلیهوآله) برایش کاملا روشن بوده است؛ چرا که هنگام جلسات دارالندوه نیز حضرت را همراه میبرد و به جای خود مینشاند. مورخان سفری برای محمد(صلیاللهعلیهوآله) و مادرش به مدینه نقل کردهاند که با توجه به دقت و مراقبتهای عبدالمطلب، نمیتوان آن را به آسانی پذیرفت؛(۱)
چراکه یثرب مرکز یهودیان بود و عبدالمطلب از اهمیت این موضوع کاملا آگاهی داشت. وی بارها کینه و هجوم یهود به محمد(صلیاللهعلیهوآله)ا را دیده بود. از این رو دور از ذهن است که این فرزند با مادر یا ام ایمن، بدون حضور عبدالمطلب، به یثرب سفر کنند و آنجا مادر از دنیا برود و ام ایمن کودک را به مکه بازگرداند.
این از پیچیدگیهای تاریخ است که آیا این سفر واقعیت دارد یا نه؟ دلیل واقعی مرگ مادر محمد(صلیاللهعلیهوآله) چه بود؟ برای چه کاری به مدینه رفته بودند؟ چرا با وجود خطرهای فراوان، کودک را نیز با خود برده بود؟ آیا مادر در درگیری با یهود، فدایی فرزند شده بود؟ اینها پرسشهایی است که نیازمند بررسی و تحقیق است.
اهمیت حفاظت از نبی اکرم(صلیاللهعلیهوآله) در نظر عبدالمطلب،در وصیت نامه او به ابوطالب آشکار میشود. محمد(صلیاللهعلیهوآله) هشت ساله بود که مرگ عبدالمطلب فرا رسید. رسم عرب وصیت به فرزند بزرگتر است، ولی عبدالمطلب بر خلاف این رسم عرب، ابوطالب را وصی خود قرار داد؛ در حالی که او فرزند بزرگتر عبدالمطلب نبود و برادر بزرگترش نیز زنده بود.
بیش از دو سوم وصیتنامه عبدالمطلب، سفارش بر حفاظت از کودک بود و در پایان فرمود: اگر به من قول ندهی که از این کودک حفاظت کنی، راحت جان نخواهم داد. ابوطالب دست پدر را گرفت و قول داد که با جان و مال از محمد(صلیاللهعلیهوآله) پاسداری کند.(۲)
پس از عبدالمطلب حفاظت از محمد(صلیاللهعلیهوآله) بر عهده ابوطالب بود. ایشان برای انجام دادن این وظیفه ۴ سال از تجارت دست کشید؛ تا اینکه قحطی در مکه فشار آورد. با دشوار شدن اوضاع، او باید به تجارت میرفت، ولی نمیتوانست محمد(صلیاللهعلیهوآله) را در مکه تنها بگذارد.
پس او را با خود برد و در مسیر نیز همواره مراقبش بود. هنگامیکه کاروان به بُصری الشام(۳) رسید یکی از جانب بحیرا، بزرگ مدرسه، به استقبال آنان آمد و ایشان را به مهمانی فراخواند. چندین سال کاروانها از این مسیر میگذشتند و مسئولان مدرسه توجهی به آنان نداشتند، ولی این بار کاروانیان را به مهمانی فراخوانده بودند.
همراهیان ابوطالب، در حالی که از این دعوت، شگفت زده شده بودند، آن را پذیرفتند. ابوطالب، محمد(صلیاللهعلیهوآله) را نیز همراه خود به این مهمانی برد، ولی او را دور از بحیرا نشاند. وجود اختلافهای فراوان در نقل داستان بحیرا، نشان میدهد که ناقلان آن، به گونهای قصد داشتهاند که این داستان را ساده و بی اهمیت جلوه دهند؛ در حالیکه این داستان در کشف دو مطلب، بسیار پر مغز است:
۱. انتشار اطلاعات مربوط به پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) در آن روز و میزان گفتوگو در این باره، بسیار زیاد بود.
۲. میزان خطر یهود برای پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) به اندازهای بود که بحیرا نیز این مطلب را میدانست.
در ابتدای این داستان نقلهایی افزودهاند تا آن را از ابتدا به انحراف و ابتذال بکشانند. نقل میکنند که محمد(صلیاللهعلیهوآله) را نزد مال التجاره گذاردند و رفتند یا میگویند: هنگامی که ابوطالب رهسپار تجارت بود محمد(صلیاللهعلیهوآله)ا به او گفت که منِ یتیمِ بی کس را در مکه تنها میگذاری و میروی؟(۴) این سخنان درست نیست.
آیا میتوان پذیرفت نوجوانی این چنین که بنا به نقل متواتر تاریخ، بسیار فهیم تر از دیگران بود، نزد عمو اینگونه سخن گفته باشد؟ آن هم عمویی که از جانب پدرش، مامور حفاظت ویژه از وی شده است.
این مقدمات همه برای کاستن از ارزش سخن بحیراست. بحیرا با اشاره به محمد(صلیاللهعلیهوآله) از ابوطالب پرسید: او کیست؟ گفت: فرزندم. بحیرا گفت:نه، او فرزند تو نیست؛ پدر و مادر او از دنیا رفتهاند. ابوطالب گفت: آری، درست میگویی؛ من عموی اویم. بحیرا از ابوطالب اجازه گرفت تا با محمد(صلیاللهعلیهوآله) گفتوگو کند. پس به آن حضرت عرض کرد: تو را به لات و عزی سوگند میدهم که مرا پاسخ بگویی. حضرت خشمگین شد و فرمود: مرا به ایشان سوگند مده که هیچ چیز را به اندازه اینان مبغوض نمیدانم.
بحیرا از حضرت پرسشهایی کرد و پاسخ گرفت. سپس به دست و پای حضرت افتاد و او را مکرر بوسید و گفت: اگر زمان تو را دریابم، در پیش رویت شمشیر میزنم و با دشمنانت جهاد میکنم. آنگاه در مدح و فضل حضرت سخن گفت و ابوطالب خواست که وی را به شهرش بازگرداند، مبادا یهود بر او دست یابند؛ زیرا هیچ صاحب کتابی نیست که نداند او به دنیا آمده است و اگر او را ببینند، به یقین خواهند شناخت.(۵)
تذکر بحیرا، نشان دهنده وجود خطر برای رسول الله(صلیاللهعلیهوآله) بود. دشمنی یهود با پیامبر آخرالزمان، به اندازهای بود که بحیرا نیز که عالمی مسیحی بود، آن را دریافته بود و گمان میکرد ابوطالب از آن بی خبر است.
ابوطالب از همان جا محمد(صلیاللهعلیهوآله) را برگرداند و جالب اینکه هفت یهودی برای ترور او تا نزد بحیرا آمدند.(6) به هر حال، ابوطالب از آن پس هرگز به سفر نرفت.(7) او در حفاظت از پیامبر آخرالزمان با درایت کامل و بی هیچ کم و کاستی عمل میکرد؛ چنان که پیش از پیامبر(صلیاللهعلیهوآله) غذا میخورد تا مطمئن شود مسموم نیست؛ شبها در کنار محمد(صلیاللهعلیهوآله) میخوابید و بچهها را در کنارش میخواباند تا از خطر ترور در امان بماند و در هر مکانی نخست خود وارد میشد تا از نبود دشمن اطمینان یابد.(8) تا 25 سالگی محمد(صلیاللهعلیهوآله) اوضاع به همین روش بود تا حضرت در این سن تقاضای تجارت کرد.
منبع: دشمن شدید، دفتر اول (برگرفته از سخنان استاد مهدی طائب)، چاپ دوم، زمستان 95، انتشارات شهید کاظمی، صص223_226
پی نوشت؛
1 – السیره النبویه، ج1، ص168
2 – ر.ک: کمال الدین و تمام النعمه، ص172
3 – بصری، مدرسه علمیه جهان مسیحیت و محل تربیت مبلغان آن روز بود.
4 – کمال الدین و تمام النعمه، 187
5 – همان، صص182-186
6 – تاریخ الطبری، ج2، صص33-34
7 – بحارالانوار، ج15، ص410
8 – همان، ص407