-
يكشنبه, ۲۹ تیر ۱۳۹۹، ۰۸:۵۷ ب.ظ
-
۸۱۸
یهودیان طبق اطلاعاتی که داشتند، پس از عدم توانایی در سوء قصد نسبت به عبدالمطّلب، به سراغ فرزند وی، جناب عبدالله رفتند. طرح اولیه آنها این بود که اگر بتوانند، نسل پیغمبر (ص) را به خودشان منتقل کرده و در آنجا از بین ببرند.
پایگاه اطلاعرسانی استاد مهدی طائب؛ برنامه اول یهود در این زمینه که در مجموعه اقداماتشان مفهوم میشود، مانع شدن در راه ظهوراسلام، با جلوگیری از به دنیا آمدن پیامبر اسلام (ص) بود. قبر جد اعلای پیامبر اکرم (ص)، جناب هاشم در غزه فلسطین است. غزه فلسطین را غزةالهاشم هم میگویند. جای سؤال است که قبر ایشان به چه مناسبتی در آن منطقه میباشد؟
آنچه که در تاریخ وجود دارد، این است که ایشان با کاروان تجارتی از مکه به سمت شام میرفتند و بین راه هم خریدوفروش میکردند. یکی از مراکز خریدوفروش مدینه بود. در آنجا جناب هاشم به عنوان رئیس کاروان تجاری که برای مدینه سود فراوانی داشت، مهمان شخصی میشد که رئیس مدینه و در ضمن، رئیس خزرج بود. از طرفی خضرجیها در کنار یهودیها زندگی میکردند و به این سبب، اطلاعات مربوط به پیامبر اسلام (ص) از بین یهودیها به خزرجیها منتقل میشد. بر اساس آن اطلاعات، رئیس مدینه به هاشم پیشنهاد میکند که شما داماد ما شوید و در پی این پیشنهاد، دخترش سلما را به ازدواج وی درمیآورد.
زمانی که کاروان برای تجارت از مدینه به سمت شام حرکت میکند، جناب هاشم به همسرش میگوید: تو از ازدواج با من پسری به دنیا میآوری و من هم احتمالاً از این سفر جان سالم به در نمیبرم؛ اگر برنگشتم، مراقب باش تا یهودیها فرزند متولد شده را نبینند، وگرنه او را خواهند کشت.
جناب هاشم به سمت شام رفت و همان طور که عدم برگشتش را پیشبینی کرده بود (چون میدانست که تحت تعقیب است)، از آن سفر برنگشت. (البته از دنیا رفتنش نمیتواند به سبب مریضی باشد، زیرا کسی که مریض است برای تجارت 1000 کیلومتری نمیرود).
9 سال پس از آن، کاروان تجاری مشابهی به سمت شام رفت که رئیس آن برادر هاشم، جناب مطّلب بود. مطّلب هم مهمان همان خانه رئیس خزرجیان میشود. در آنجا میبیند که بچهای با بقیه بازی میکند و در بازی کُشتی بر آنها غلبه پیدا کرده و میگوید من بچه هاشم هستم. زمانی که از قضیه پرسوجو میکند، در گفتن استنکاف میکنند؛ اما بالأخره به ما وقع پی برده و تصمیم میگیرد که آن بچه را به همراه خود ببرد. در تاریخ اختلاف است که با توافق بچه را از آنجا میبرد یا به زور؟ به اعتقاد ما توافقی بوده و اکراهی بودنش ساختگی است.
مطّلب بچه را به مکه آورد و به همه گفت که این، برده من است؛ و به این ترتیب، فرزند هاشم به عبدالمطّلب (برده مطّلب) معروف شد. به همین روال بود تا اینکه عبدالمطّلب بزرگ شده و فاش میشود که او برادرزاده مطّلب است نه بنده او. پس از آن، عبدالمطّلب به سیادت رسیده و رئیس قوم میشود، و به این ترتیب از گزند یهودیان در امان میماند.
پیروان ادیان در انتظار ظهور پیامبر اسلام (ص)
اطلاعات مربوط به ظهور پیامبر اسلام (ص)، در سده قبل از آن حضرت، تمام مکه را فراگرفته بود و مکه در حال انتظار به سر میبرد. دلیل پخش شدن اخبار مزبور این بود که مکه به مرکز رفتوآمد کاروانهای تجاری تبدیل شده بود؛ همچنانکه پیروان ادیان الهی نیز به آنجا رفتوآمد داشتند، زیرا کعبه برای همه مسیحیها، یهودیها و مشرکین معتبر بود. دلیل دیگر برای آمدن علمای مسیحی و یهودی به آن سرزمین، این بود که آنها میدانستند محل ظهور پیامبر اسلام (ص)، مکه است و دو هدف متفاوت در این زمینه دنبال میشد: یهودیها میخواستند او را بکشند، اما مسیحیهای اصیل میخواستند به او ایمان بیاورند، زیرا سختیهای دوران جاهلیت به آنها فشار میآورد.
جناب عبدالمطّلب بعد از مطّلب، رئیسالتجار شده بود. او در یک سفر تجاری به یمن رفت و مهمان سیف بن یزن، حاکم یمن شد. او به عبدالمطّلب میگوید که آیا در شهرتان خبر جدیدی اتفاق نیفتاده است؟ عبدالمطّلب پاسخ منفی میدهد. سیف دوباره میپرسد: آیا از پیغمبر آخرالزمان که قرار است بیاید، خبری نشده است؟ عبدالمطّلب ظاهراً اظهار بیاطلاعی میکند. حاکم یمن به عبدالمطّلب میگوید: علیالظاهر، آن پیغمبر با شما نسبتی دارد و او به دنیا آمده است. جناب عبدالمطّلب چیزی بروز نمیدهد. حاکم یمن سخنش را تکرار کرده و از عبدالمطّلب میخواهد که از آن مولود مراقبت کند؛ وگرنه اگر یهود او را ببینند، خواهند کشت.
از امثال این قضایا معلوم میشود اینکه جریان یهود به دنبال کشتن پیامبر اسلام (ص) بودند، برای جهان مسیحیت آن روز و حتی برای مشرکان، کاملاً معلوم بوده است.
توطئه یهود علیه جناب عبدالله
یهودیان طبق اطلاعاتی که داشتند، پس از عدم توانایی در سوء قصد نسبت به عبدالمطّلب، به سراغ فرزند وی، جناب عبدالله رفتند. طرح اولیه آنها این بود که اگر بتوانند، نسل پیغمبر (ص) را به خودشان منتقل کرده و در آنجا از بین ببرند. روی همین اساس، میخواستند زنی را به همسری عبدالله درآورند، و چون آنها نسل را از طرف مادر میدانند، در نتیجه، پیغمبر از نسل آنها میشد.
زن زیبایی از طرف یهودیان مأمور شد که تلاش نموده و با عبدالله ازدواج کند؛ اما چون عبدالله با آمنه ازدواج کرد، این مأموریت هم به موفقیت نینجامید.
نحوه ازدواج عبدالله با آمنه هم به این صورت بود که روزی جناب عبدالله و پدر آمنه مشغول شکار بودند. ناگهان پدر آمنه متوجه شد که چند نفر از پشت تپهای حمله کردند تا جناب عبدالله را بکشند. او تلاش کرد که برود و به عبدالله کمک کند، اما دید که آنها از چیزی ترسیده و فرار کردند. بیدرنگ به مکه و خانه عبدالمطّلب رفت و به او پیشنهاد ازدواج دختر خودش با عبدالله را مطرح کرد. این پیشنهاد مورد قبول قرار گرفته و بدین ترتیب، ازدواج عبدالله با آمنه صورت گرفت.
رسمی در آن زمان بود که کسی که ازدواج میکرد، باید به تجارت میرفت. بر اساس همین رسم، عبدالله هم پس از ازدواج، مالالتجارهای از عبدالمطّلب گرفته و برای تجارت، به سمت منطقه شام حرکت کرد. موقعی که به مدینه رسید، او را زدند؛ اما همچنانکه هاشم را دیر زده بودند، عبدالله را هم دیر زدند، چون نطفه فرزندش (پیامبر اسلام) در مکه بسته شده بود.
مطلع شدن علمای یهود از تولد پیامبر (ص) و عکسالعمل آنها
شبی که پیامبر اسلام (ص) متولد شد، صبحش در مکه، یکی از علمای یهود به دارالندوه که محل اجتماع بزرگان قریش بود، میرود و در آن اجتماع میپرسد: دیشب کدام یک از شما صاحب فرزند شدید؟ همه آنها پاسخ منفی میدهند. عالم یهودی میگوید: پس حتماً در شام به دنیا آمده است. عبدالمطّلب در آن جلسه حضور نداشت، اما بعد متوجه میشوند که او صاحب نوه شده است. عالم یهودی تقاضا میکند که مرا ببرید تا این بچه را ببینم. زمانی که چشمش به بچه میافتد، ناگهان بیهوش میشود. پس از مدتی به هوش آمده و میگوید: این همان شخصی است که میخواهد بساط ما را از روی زمین جمع کند.
دور نگه داشتن پیامبر (ص) از محیط مکه
بعد از تولد پیامبر اسلام (ص)، آنها تصمیم میگیرند تا ایشان را بربایند. در مکه به راحتی میتوانستند این اقدام را انجام دهند، چون آنجا شهر توریستی بود و ورودوخروج کنترل نمیشد. بر همین اساس و جهت محفوظ ماندن پیامبر (ص) از توطئه یهود، عبدالمطّلب آن حضرت را به بهانه سپردن به دایه از مکه دور کرد.
اینکه گفتهاند: مادر پیامبر (ص) شیر نداشت و به این جهت او را به دایه دادند، سخن صحیحی نیست؛ چون اگر علت، این بود، دایهای میگرفتند تا در همان مکه به آن حضرت شیر دهد.
گاهی هم میگویند: رسم عرب این بود که بچهها را به دلیل بدی آب و هوای مکه یا به دلایل دیگر به دایه میدادند. سؤال ما این است که آیا غیر از پیامبر (ص) هم بچهای را آن زمان میتوان پیدا کرد که او را به دایه سپرده باشند؟ مگر علی بن ابیطالب (ع) یا جناب حمزه را که یک ماه از پیامبر (ص) بزرگتر بود، به دایه دادند؟ در بنیهاشم و بنیعباس حتی یک بچه را آن زمان پیدا نمیکنیم که به دایه سپرده، و او را از شهر بیرون برده باشد.
بالأخره پس از پنج سال، حلیمه از افراد غریبهای که اطراف چادرها میگشتند، احساس خطر کرده و پیامبر (ص) را به مکه، نزد عبدالمطّلب بازگرداند.
انتهای پیام/
منبع: جلسه پانزدهم تاریخ تطبیقی(1393/09/18)