-
سه شنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۹، ۰۱:۳۵ ق.ظ
-
۶۳۲
بزرگترین مانع در مقابل ادعاهای بنیاسرائیل، انبیای الهی بودند. پیامبران با افرادی که با ابزار دین میخواستند به حاکمیت نامشروع دست یابند، مخالفت و مقابله میکردند. همین امر سبب شد که بنیاسرائیل، انبیا را پیوسته از سر راه خود بردارند، تا اینکه زمان حضرت عیسی(ع) فرا رسید.
پایگاه اطلاعرسانی استاد مهدی طائب؛ آخرین پیغمبری که بنیاسرائیل او را مفقودالاثر کردند، حضرت عیسی(ع) بود. آن پیامبر الهی به آنها میگفت: شما تورات را خواندهاید و خوب میدانید که در آن کتاب آمده است پیامبر آخرالزمان میآید و دینش باید بر تمام دنیا استیلا یابد. بنیاسرائیل عیسی(ع) را از گفتن این سخنان نهی کردند، اما چون آن حضرت بر سخنانش پافشاری کرد، در نهایت او را کشتند. البته به عقیده آنها کشته شده است، و الا ما چنین اعتقادی نداریم.
علت از میان بردن حضرت عیسی(به نظر آنها) این بود که آن پیامبر در برابر خواسته موهومشان که حاکمیت جهانی بود، ایستادگی کرد. البته زمانی که حضرت سلیمان(ع) آمد، آنها به حکومت جهانی رسیدند؛ اما رسیدن به این حکومت، با قدرت خود بنیاسرائیل نبود، بلکه با قدرت ماورائی انجام گرفت؛ خداوند، باد و حیوانات را در اختیار حضرت سلیمان(ع) قرار داد، و به این طریق، ایشان هم دنیا را گرفت.
انحراف بنیاسرائیل در همین حکومت حضرت سلیمان(ع) هم ادامه پیدا کرد. به آن پیامبر میگفتند: این حکومت برای تو نیست، بلکه متعلق به ماست! موقعی هم که حضرت سلیمان(ع) آنها را نهی کرد، توجهی نکرده و به سراغ سحر و جادو رفتند تا حکومت را از آن حضرت بگیرند.
به هر حال، بنیاسرائیل جریان پنهان و اثرگذار تاریخ شدند؛ گروهی مدّعی، بی منطق، کشتارگر، و البته کاربلد.
در داستان حضرت عیسی(ع)، این گروه به این نحو به خواستههایشان رسیدند: کاهنان، بزرگان و علمای یهود درباره آن پیامبر الهی گفتند که او دروغگو است. در منطقه فلسطین درگیری شد و فرماندار منطقه قدس که تحت حاکمیت روم بود، دخالت کرد تا امنیت را برقرار کند. وی، حضرت عیسی(ع) و بزرگان یهود را احضار کرد و در مذاکره با آن پیامبر متوجه شد که ایشان انسان صالح و بیگناهی است؛ بنابراین از آن حضرت، رفع اتهام نموده و به آنها حکم کرد که حق ندارید عیسی را مورد آزار و اذیت قرار دهید.
بزرگان بنیاسرائیل با رئیس حاکمیت روم مکاتبه کردند که چرا فرماندار تو به نظرات ما عمل نمیکند؟(آنها به فرماندار پیشنهاد کرده بودند که عیسی را از بین ببرد). حاکم روم به فرماندار نامه نوشت و واقع قضیه را از او جویا شد. فرماندار در پاسخ وی گفت: تا آنجا که من بررسی کردم، ادعای بزرگان یهود درست نیست، چرا که عیسی سخن بیدلیلی نگفته است و اهل شمشیر کشیدن هم نمیباشد. دوباره طی نامهای، حاکم به فرماندارش نوشت که من تو را در آن منطقه نصب نکردهام تا حق و باطل را تشخیص دهی؛ وظیفه تو، پذیرفتن سخنان علمای یهودیه است!
علمای یهود، اهل کتاب و باتجربه بوده و با آگاهی و علم روشن به مبارزه با دین آمده بودند. اگر کسی عالم به دین بوده و به مبارزه با آن برخیزد، سختترین ضربهها را به آن دین وارد خواهد کرد. در رأس علمای یهود، فردی به نام شائول بود.(احتمالا این کلمه به معنای پرسشگر بوده است، و چون او فردی محقق بود -و چنانچه میگویند، حتی بر فلسفه یونان تسلط کامل داشت- این اسم بر وی اطلاق میشده است).
او با حضرت عیسی(ع) درافتاده بود و سخنانش هم مورد تبعیت دیگران قرار میگرفت. پس از مدتی منازعه با آن پیامبر خدا، بالأخره نیروی نظامی آورده و خانه حضرت را محاصره کردند تا او را آنجا به قتل رسانند؛ اما چون نتوانستند حضرت عیسی(ع) را ببینند، شخص دیگری را گرفته و او را اعدام کردند.
به این ترتیب، تهدید حضرت عیسی(ع) تمام شد و دو مطالبه برای بنیاسرائیل باقی ماند: 1. خراب کردن تربیتیافتگان عیسی(ع)؛ 2. خراب کردن کتاب عیسی(ع). اگر کتاب عیسی(ع) و تربیتیافتگان او را خراب میکردند، به خواستهشان رسیده بودند. بالأخره، هم کتاب عیسی(ع) را خراب کردند و هم تربیت یافتگانش را. خراب کردن افرادی که با حضرت عیسی(ع) بودند، به این نحو انجام گرفت که بعضی را کشتند و بعضی را هم با پول فراوان منحرف کردند.(1)
اتهامزنی بزرگان بنیاسرائیل در مورد حضرت مریم(ع)
بزرگترین مانع در مقابل ادعاهای بنیاسرائیل، انبیای الهی بودند. پیامبران با افرادی که با ابزار دین میخواستند به حاکمیت نامشروع دست یابند، مخالفت و مقابله میکردند. همین امر سبب شد که بنیاسرائیل، انبیا را پیوسته از سر راه خود بردارند، تا اینکه زمان حضرت عیسی(ع) فرا رسید.
آنها با اینکه میدانستند حضرت موسی(ع) به آمدن عیسی(ع) خبر داده است، و آن پیامبر الهی پدر نخواهد داشت، حضرت مریم(ع) را متهم به فحشا کردند. علت اتهامزنی این بود که میخواستند مادر و فرزند را بکشند. البته عوامالناس واقعیت مطلب را نمیدانستند و مریم(ع) در نظر آنها متهم به فحشا بود.
اگر خدای متعال به حضرت مریم(ع) کمک نمیکرد، خود و فرزندش، حضرت عیسی(ع) کشته میشدند. زمانی که آمدند مریم(ع) و بچه را سنگسار کنند، آن بانوی بزرگوار گفت: واقع قضیه را از خود بچه بپرسید. حضرت عیسی(ع) شروع به تکلم کرد.
یاریرسانی حواریون به حضرت عیسی(ع)
پس از اینکه حضرت عیسی(ع) با انکار علما و بزرگان یهود مواجه شد، خطاب به حواریون فرمود: کیست که در راه خدا به من یاری رساند؟ حواریون ابراز آمادگی کردند که به آن پیامبر الهی مدد رسانند:
«یا أَیُّهَا الَّذینَ آمَنُوا کُونُوا أَنْصارَ اللَّهِ کَما قالَ عیسَى ابْنُ مَرْیَمَ لِلْحَوارِیِّینَ مَنْ أَنْصاری إِلَى اللَّهِ قالَ الْحَوارِیُّونَ نَحْنُ أَنْصارُ اللَّه»(صف/14).
حضرت عیسی(ع) به حواریون گفت: اگر میخواهید با من باشید، باید مهاجرت در راه خدا را بپذیرید، و این نکته را بدانید که امکانات زندگی بسیار محدود خواهد بود. آنها قبول کرده و شروع به تبلیغ نمودند.
کشته شدن فرد نفوذی به جای حضرت عیسی(ع)
حضرت عیسی(ع) دائما در حال سیر بود و دشمنان نمیتوانستند او را پیدا کنند؛ اما موقعی که در خانهای ساکن شد، یکی از حواریون که نفوذی یهودیها بود، محل اختفای آن پیامبر را فاش کرد و علمای فاسد یهود، فرماندار قدس(شائول) را که از روم دستور میگرفت، آوردند تا او جناب عیسی(ع) را محاصره کند. حضرت عیسی(ع) به اطرافیانش فرمود: آنها به اینجا آمده و یک نفر از شما را به جای من خواهند کشت. دشمنان آمده و اتفاقا همان فرد نفوذی را به علت شباهتش به حضرت عیسی(ع) دستگیر نموده و اعدام کردند.
قرآن، جریان مشتبه شدن امر بر آنها را چنین بیان میکند: «وَقَوْلِهِمْ إِنَّا قَتَلْنَا الْمَسِیحَ عِیسَى ابْنَ مَرْیَمَ رَسُولَ اللّهِ وَمَا قَتَلُوهُ وَمَا صَلَبُوهُ وَلَـکِن شُبِّهَ لَهُمْ وَإِنَّ الَّذِینَ اخْتَلَفُواْ فِیهِ لَفِی شَکٍّ مِّنْهُ مَا لَهُم بِهِ مِنْ عِلْمٍ إِلاَّ اتِّبَاعَ الظَّنِّ وَمَا قَتَلُوهُ یَقِینًا»(نساء/157).
فرماندار قدس(شائول) پس از غیبت حضرت عیسی(ع) حدود هفت سال به مخالفتهایش با آیین آن پیامبر و پیروانش ادامه داد. پس از این برهه، روزی در شهر دمشق به جلسهای رفت که مؤمنین به حضرت عیسی(ع) در آنجا حضور داشتند. از آنجایی که آن افراد او را میشناختنند، بر جان خود ترسیدند، اما با کمال تعجب دیدند که شائول هم مانند آنها نماز و دعا میخواند. او گفت: از این پس، من هم با شما هستم؛ چرا که عیسی آمده، برای من ثابت کرد که خود و دینش بر حق است.
محور شدن شائول یهودی در مسیحیت و تحریف آن
مسیحیان دمشق پس از ادعای شائول، به او گفتند: عیسی چگونه تو را قانع کرد؟ شائول گفت: زمانی که وارد دمشق میشدم، عیسی بر من متجلی شده و گفت: مگر تو من را نکشته بودی؟ گفتم: بله. او گفت: بعد از اینکه من را کشتی، سه روز بعد زنده شده و به آسمان رفتم و الآن هم زنده هستم. آمدهام که به تو بگویم: دست از مخالفت با من بردار.
شائول عالم بزرگ یهود و به قول معروف، دین یهود مانند یک انگشتر در دستش بود. موحد شدن ناگهانیاش نوید بزرگی برای جامعه موحدین آن روز بود؛ مانند اینکه ابوجهل ناگهان مسلمان شود. این شخص که تا چندی قبل از بزرگان یهودی بود، به یک باره محور دین حضرت عیسی(ع) شد.
برنابا، یکی از حواریون که شخصیت بسیار ممتازی بود، متوجه شد مطالبی را که شائول میگوید، تحریفی است و سخنان حضرت عیسی(ع) نمیباشد. شائول سخنانش را به نام حضرت عیسی(ع) میگفت، اما آیات انجیل را غلط تفسیر میکرد. برنابا به او تذکر داد که گفتههایت طبق انجیل نیست؛ اما شائول قبول نکرد. موقعی که برنابا تذکر بیشتری به او داد، شائول گفت: این، اختلاف قرائت است. در پی این گفتوگوها برنابا متوجه شد که شائول دروغگو است.
به تدریج، کتاب انجیل متعدد شد و تفسیرهای متفاوتی از آن به وجود آمد. به جایی رسید که حدود صد انجیل با آیات متفاوت وجود داشت. در این بین، انجیل برنابا هم با کشته شدنش از بین رفت.(آنچه که اجمالاً از تاریخ به دست میآید، این است که برنابا کشته شد. اگر او فرصت پیدا میکرد، میتوانست شائول را افشا کند).
با وقوع این تحریفات در کتاب آسمانی، در دین حضرت عیسی(ع) چند دستگی به وجود آمد. البته علمای صالح زیادی وجود داشتند، اما زمانی که تحریفها آمد و حاکمیتها از تحریفها حمایت میکردند، افرادی که حقیقتگو بودند، ضربه میخوردند.
نمونهای از تحریفات در مسیحیت
کشور روم در زمان حضرت عیسی(ع)، با اینکه میدانست آن حضرت بر حق است، به شدت مقاومت کرده و به دین مسیحیت نمیگروید، اما توسط شائول به این دین گرایش پیدا کرد؛ البته به مسیحیتی گروید که دقیقاً در اختیار یهود بود. لقب شائول، پولَس شد؛ یعنی آزاد و رهاشده. امروز در جهان مسیحیت، اسم پولس از حضرت عیسی(ع) بیشتر به کار میرود. کلمه «پل» هم از کلمه پولس است که زیاد به کار میرود، در حالی که اسم حضرت عیسی(ع) را کمتر به بچههایشان میگذارند.
البته تحریفات به طور مطلق به دین حضرت عیسی(ع) وارد نشد. عمده کاری که شائول انجام داد، این بود که بشارتها به پیامبر اسلام(ص) را از بین برد و آن بشارات را به ظهور مجدد حضرت عیسی(ع) تبدیل کرد. یک مسأله اساسی آنها را تهدید میکرد که عبارت بود از ظهور پیامبر اسلام(ص). آنها درباره پیامبر اسلام(ص) اطلاعات کاملی داشتند و بر اساس آن اطلاعات، برنامهریزی کردند که از ظهور و بروز آن حضرت جلوگیری کنند.(2)
انتهای پیام/
منابع؛
1 - جلسه چهاردهم تاریخ تطبیقی(1393/09/11)
2 - جلسه پانزدهم تاریخ تطبیقی(1393/09/18)