استاد مهدی طائب

پایگاه نشر آثار استاد مهدی طائب

گزارش | حادثه کشتن یک فرعونی توسط موسی(ع)

  • ۵۳۱

افرادی از فرعونی‌ها و بنی‌اسرائیل که موسی(ع) را می‌شناختند، به حدی حفاظتشان قوی بود که هیچ چیز فاش نمی‌شد؛ تا این‌که آن پیامبر الاهی در آن قضیه گردش مخفیانه، مواجه با یک صحنه شد.

 

پایگاه اطلاع‌رسانی استاد مهدی طائب؛ افرادی از فرعونی‌ها و بنی‌اسرائیل که موسی(ع) را می‌شناختند، به حدی حفاظتشان قوی بود که هیچ چیز فاش نمی‌شد؛ تا این‌که آن پیامبر الاهی در آن قضیه گردش مخفیانه، مواجه با یک صحنه شد.

آن صحنه این بود که یک فرعونی یک بنی‌اسرائیلی را به قصد کشت، کتک می‌زند. همچنان‌که وقتی در این زمان، شیعه در سختی مطلق می‌افتد، «یا بقیةالله» می‌گوید، آن زمان هم همین طور بود؛ به موعودشان استغاثه می‌کردند و می‌گفتند: «یاموسی»؛ یعنی درخواست ظهور داشتند.

این بنی‌اسرائیلی هم درخواست دادرسی کرد و فریاد زد:«یا موسی»(1). حضرت موسی(ع) هم به کمک آن شخص رفت و طرف مقابلش را کشت.

این پیامبر الهی بعداً از این اقدامش استغفار کرد. البته کشتن شخص قبطی حرام نبود، چرا که عمل حضرت موسی(ع) دفاع از مؤمن بود؛ علت استغفار این بود که موسی(ع) حق نداشت در آن برهه ظهور کند. (البته اقدام به ظهور هم برای آن حضرت حرام نبوده است.)

اگر موسی(ع) در آن موقع ظهور نمی‌کرد، رئیس می‌شد؛ اما چون ظهور کرد، نوع آمدنش شکل دیگری یافت؛ مورد تعقیب قرار گرفت؛ به کار چوپانی پرداخت؛ و اتفاقات دیگر.

فرق امام زمان(عج) با حضرت موسی(ع) این است که امام(عج) دست از پا خطا نکرده است. حضرت موسی(ع) 19 سال بود که غائب بود، در حالی که امام عصر(عج)، بیش از هزار سال است که ندای «الغوث» را می‌شنود، اما هیچ اقدامی انجام نمی‌دهد؛ و به همین جهت است که گل سرسبد عالم شد.

فردای آن روز، وقتی شخص بنی‌اسرائیلی حضرت موسی(ع) را دید، دوباره از آن حضرت درخواست کمک کرد. داستان کشته شدن یک قبطی در روز قبل، پخش شده بود و قبطی‌ای که امروز با فرد بنی‌اسرائیلی درگیر شده بود، هم این مطلب را می‌دانست.

اگر حضرت موسی(ع) همین طور جلو می‌رفت، او فرار می‌کرد؛ بنابراین اقدام به آرام کردن صحنه کرد؛ از دور به شخص بنی‌اسرائیلی گفت: چرا این قدر مشاجره می‌کنی؟‌ شروع کرد به نصیحت کردن تا قبطی نفهمد که او همان قاتل دیروزی است.

اما مرد بنی‌اسرائیلی خیال کرد این بار موسی(ع) می‌خواهد خود او را بزند، در نتیجه فریاد زد و گفت: من فکر می‌کردم تو انسان خوبی هستی؛ ولی حالا می‌فهمم تو از این گردن‌کلفت‌ها هستی؛ دیروز روحیه‌ات اقتضا می‌کرد که مأمور فرعونی را بکشی و حالا اقتضا می‌کند که من را از بین ببری!

 

فرار موسی(ع) از مصر و دیدار با شعیب(ع)

پس از این‌که فاش شد قاتلِ مأمورِ دیروزی موسی(ع) بود، آن پیامبر الهی به خانه‌های تیمی که قبلا درست کرده بود، رفت. از کاخ گزارش آورده و به موسی(ع) خبر دادند که باید هر چه زودتر فرار کنی؛ حکم اعدامت صادر شده است.

حضرت موسی(ع) برای کتمان هویتش مجبور بود از بیراهه فرار کرده و از کسی هم چیزی نخواهد. تنها چیزی که می‌خورد، علف بیابان بود. حداقل 10 روز راه ‌رفت. شب‌ها می‌رفت و روزها گوشه‌ای استراحت می‌کرد. به جایی رسید و بر اثر خستگی زیر سایه‌ای نشست.

در آن‌ حوالی، دو زن را دید که ایستاده‌اند، اما گوسفنددارهای گردن‌کلفت گوسفندانشان را آب می‌دهند. نزد آن‌ دو دختر رفت و پرسید: ماجرا چیست؟ گفتند: با وجود این مردها، ما نمی‌توانیم آب بکشیم؛ منتظر می‌مانیم که این‌ها گوسفندانشان را آب بدهند، بعد ما برویم و آب بکشیم.

موسی(ع) برای آن‌ها آب از چاه کشید و آن دو زن هم گوسفندانشان را آب دادند و رفتند. حضرت موسی(ع) دوباره زیر سایه‌ای نشست و رو به درگاه خداوند گفت: خدایا! به یک لقمه نانت وابسته‌ام؛ از گرسنگی دارم تلف می‌شوم.

(تنها راه کمک گرفتن از خدا این است که به خدا بگوییم: ما هیچ چیز نیستیم! تا تفرعن را کنار نگذاریم، خدا کمک نمی‌کند. تفرعن باید کنار برود. علت این‌که جاده‌ها برای رهبران الهی باز است، نداشتن  تفرعن در آن‌هاست).

به محض این‌که این سخن را گفت، دید یکی از همان دو زن آمد و گفت: پدرم گفته شما با من بیایید تا دستمزد شما را بدهد. پدر آن‌ها شعیب(ع) بود. هر روز می‌دید که دخترانش برای تهیه آب می‌روند و می‌آیند، و این آمدورفت مقداری طول می‌کشد، اما امروز زودتر آمدند. دختران برای پدر، داستان را گفتند و شعیب(ع) هم یکی از آن‌ها را به دنبال آن مرد فرستاد.

حضرت موسی(ع) با دختر شعیب(ع) به راه افتاد. دید وقتی آن دختر راه می‌رود، لذت می‌برد. گفت: من جلو می‌روم، تو از پشت سر به من بگو که از کدام طرف بروم. وقتی به خانه رسیدند، شعیب(ع) سؤال کرد: تو کیستی؟ موسی(ع) هم همه ماجرا را به او تعریف کرد. شعیب(ع) گفت: نترس؛ این‌جا دیگر تحت امر فرعون نیستی.

(قبل از رفع گرسنگی‌ و امثال آن، ابتدا به او امنیت داد. هیچ نعمتی بالاتر از امنیت نیست. کشور ما امنیت دارد و امنیت آن را نیروی انتظامی تأمین نمی‌کند، بلکه‌ خدا تأمین می‌کند. حب ایرانی‌ها به اهل‌بیت(ع) این امنیت را به آن‌ها داده است. این را باید ملت ما قدر بدانند).

شعیب(ع) از موسی(ع) پرسید: آیا می‌خواهی ازدواج کنی؟ موسی(ع) جواب داد: بله. شعیب(ع) گفت: یکی از این دو دختر را به تو می‌دهم؛ اما یک شرط دارد و آن این‌که 8 سال برای من کار کنی. اگر 2 سال بیشتر شد هم قبول می‌کنم. حضرت موسی(ع) شرط را قبول کرد و این ازدواج صورت گرفت.(موسی در راهی که می‌آمد، از لذت چشم پوشید و خدا هم پاداش دنیوی‌اش را این‌گونه داد).

یک نکته قابل تحقیق در این‌جا وجود دارد که آیا این ملاقات،  بعد از نزول عذاب بر قوم شعیب(ع) اتفاق افتاده است یا قبل از آن؟ شعیب(ع) در بین قومی بود که عذاب برایشان نازل شد و آن پیامبر الهی از آن‌ها جدا شد.

بالأخره 10 سال تمام شد و موسی(ع) به همراه زن و بچه و گوسفندانی که متعلق به او بود، از سرزمین شعیب(ع) خارج شد. او کماکان تحت تعقیب بود. البته از درون مصر اطلاعاتی داشت و بی‌اطلاع محض نبود؛ چون در این مدت، از افرادی که به محل استقرار او رفت‌وآمد داشتند، به صورت ناشناس کسب اطلاعات می‌کرد. شاید هم به طور ناشناس تا یک جایی با قایق‌ها می‌رفت تا از اوضاع مطلع شود.

منبع: جلسه دهم تاریخ تطبیقی استاد مهدی طائب(1393/07/29)

1 - یک سؤال این‌جا مطرح است که آیا آن بنی‌اسرائیلی می‌دانست این شخص، همان موسی(ع) و منجی هست یا خیر؟ اگر می‌دانست، پس باید بگوییم که قضیه فاش شده بود، اما فرعون با آن سیستم امنیتی‌اش نمی‌دانست؛ و این بعید به نظر می‌رسد. پس باید گفت: ظاهراً آن شخص نمی‌دانست که او همان موسی(ع) است. درست است که می‌گفت: «یا موسی أدرِکنی»؛ ولی نمی‌دانست کسی که از آن محل رد می‌شد، موسی(ع) است.

نظرات: (۰) هیچ نظری هنوز ثبت نشده است
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی