-
دوشنبه, ۲۶ خرداد ۱۳۹۹، ۰۹:۲۲ ب.ظ
-
۵۲۴
امام باقر(ع) و امام صادق(ع) تلاش کردند تا نام اهلبیت(ع) به متن جامعه برگردد و جامعه از تحریفاتی که به وجود آمده، پالایش شود تا مردم آگاهی و بصیرت داشته باشند؛ اما یکمرتبه، بدلسازی مثل طوفان به راه افتاد و همه را به درون خود بُرد.
پایگاه اطلاعرسانی استاد مهدی طائب؛ افول حکومت بنیامیه در درون خودش به دلیل فساد شروع شد. وقتی کار به دست ولیدبنیزیدبنعبدالملک رسید، این شخص رسما شراب میخورد. او برخلاف ولیدبنعبدالملک که ظاهر را رعایت میکرد، خیلی ظاهرالفسق بود؛ طوری که میگفت: چون من نمیتوانم از شراب دور باشم و فاصله بگیرم، اگر بتوان در بالای کعبه بساط پهن شود تا هم بتوانم حج را اداره کنم و هم آن بالا مشغول شراب خوردن باشم، بهتر است! این فساد به حدی بود که بنیامیه هم نتوانستند او را تحمل کنند.
اختلافات در درون بنیامیه به جایی رسید که مروان حمار به حکومت رسید. کلمه حمار را خودشان به او لقب دادند. مروان حمار با دو واسطه به مروان حکم میرسد؛ عبدالملکبنمروان و سپس هشامبنعبدالملک و سپس در فرزندان اینها مثل ولید و سپس یزیدبنولید و سپس مروان. در زمان مروان حمار اوضاع بههمریخته بود.
در درون حکومت آنها، اهلبیت بدلی خیلی برای آنها خدمت کرد. در خراسان و کوفه، اهلبیت بدلی خیلی ریشهدار بود. کلمه «رضا من آلرسولالله» را که یک خواسته پنهانی شده بود، یعنی مثلا موسیبننصیر که در درون بنیامیه با آنها همکاری میکند، ولی میگوید که چنین کسی که مرضی باشد وجود دارد.
قاسمبنمحمدبنابیبکر جزء ثقات امام سجاد(ع) است؛ ولی حاکمیت او را قبول دارد. نام اهلبیت(ع) در حاکمیت ریشه دوانید و مطلوب واقع شده است. کمکم کار به جایی میرسد که عدهای گفتند: باید قیام صورت بگیرد و کسی که مرضی خدا و در آلرسول است حاکم شود.
حال سؤال میشود که رضا من آلرسول کیست؟ این شخص، امام صادق(ع) است؛ اما حاکمیت یکمرتبه بدلسازی کرده و میگوید: مراد از آلرسول، بنیعباس و بنیفاطمه هستند و همگی بنیهاشم هستند؛ منتها یک تیره بنیهاشم از بنیفاطمه و فرزندان علی(ع) هستند و تیره دیگر از فرزندان عباس.
حاکمیت آمد و اینها را مطرح کرد؛ اما نه به صراحت؛ بلکه در سازمان خودشان. تا به این نتیجه رسیدند که از درون بنیفاطمه هم یارگیری کنند تا پروژه آنها تکمیل شود؛ لذا سراغ عبداللهبنالحسن و اولاد او رفتند. عبداللهبنالحسن فرزند امام حسنمجتبی(ع) است که دو فرزند به نامهای محمد و ابراهیم دارد.
حاکمیت به این افراد برای همکاری میدان داد و به آنها گفت که همکاری کنید تا شما به ریاست برسید. این افراد، هم از آلرسولاند و هم بنیفاطمه. خود حاکمیت از بنیفاطمه نبودند و مردم در مقبولیت آنها ایراد میگرفتند و چون ممکن است مردم بگویند که مراد از آلرسول، اولاد فاطمهاند و بنیعباس از اولاد فاطمه نیستند، لذا ابراهیم و محمد نفس زکیه را آوردند و دور این افراد جمع شدند.
امام صادق(ع) مرتب عموزادههای خودشان را از این کار برحذر داشته و آنها را از این کار نهی میکردند. از طرف مقابل، ابوالعباس سفّاح که برادر منصور دوانیقی بود، به ابراهیم و محمد نفس زکیه اظهار ارادت میکرد.
در چنین مواقعی، بصیرت کارساز است و باید به مردم بصیرت داد. اگرچه چنین چیزی در تاریخ نیامده است، ولی شاید نیت و هدف عبداللهبنالحسن این بود که فعلا با بنیعباس همکاری شود تا وقتی محمد نفس زکیه به حکومت رسید، امر به امام صادق(ع) واگذار شود؛ ولی اینها به آن سمت رفته و باعث شدند که بنیعباس به قدرت برسند.
ابومسلم خراسانی نیروی عظیمی به اسم شیعیان به راه انداخت. امام اینها، محمد نفس زکیه و سردار این لشکر، ابومسلم خراسانی و رابط و بزرگ بین اینها ابوالعباس سفاح است و همگی هم از بنیهاشم هستند.
امام باقر(ع) و امام صادق(ع) تلاش کردند تا نام اهلبیت(ع) به متن جامعه برگردد و جامعه از تحریفاتی که به وجود آمده، پالایش شود تا مردم آگاهی و بصیرت داشته باشند؛ اما یکمرتبه، بدلسازی مثل طوفان به راه افتاد و همه را ازجمله کسانی که از شاگردان امام صادق(ع) بودند - البته نه از شیعیان خاص - به درون خود بُرد. بنیعباس، آن عده از شاگردان امام صادق(ع) را که مخالف بنیامیه بودند، به درون خودشان بردند و آنها اطراف آلعباس جمع شدند.
بنیامیه به علت فساد، از درون رو به زوال بود و نام اهلبیت(ع) هم جریان پیدا کرده بود و شعار «یا لثارات الحسین» سر داده میشد. پرچم و علامتهای سیاه نمایان شد و همه را به رضا من آلالنبی دعوت میکردند. از آلنبی، محمد نفس زکیه، ابراهیم و اولاد امام حسن(ع) حضور دارند که عموی اینها امام حسین(ع) است. اگر امام حسین(ع) در جامعه دارای آبرو هستند، این افراد هم برادرزادههای حضرت هستند.
مشکل امام صادق(ع) در مقابل قیام بنیعباس
حال سؤال میشود امام صادق(ع) در این جریان چگونه باید عمل کنند؟ اگر حضرت به این جریان تن بدهند، مقبول میشوند و ابوالعباس سفاح او را پذیرا شده و میگوید: درود بر جعفرالصادق. اما باید دید مآل و نتیجه این مقبولیت از نظر آنها چیست؟ مآل آنها همان چیزی خواهد بود که بر سر محمد نفس زکیه و ابراهیم آمد؛ چون تیمی که بنیعباس آن را چیده بود، یک تیم اختاپوسی درهمتنیده و خانوادگی قویی است؛ خیلی پیچیده بود. اما از طرف امام صادق(ع) و جبهه حق یک عمو داشتند که به شهادت رسیده بود.
پسرعموهای حضرت همگی به سمت بنیعباس رفتند. حال، امام صادق(ع) چه کسی را دارند؟ اگر امام صادق(ع) به این گروه تن داده و در کنار آنها قرار بگیرند، نتیجه همان خواهد شد که بر فرزندان امام حسن(ع) آمد؛ یا به عنوان شورشی اعدام میشدند یا اینکه میبایست فرار میکردند. اگر هم به این گروه ملحق نشوند، منزوی میشوند.
نبود نقطهضعف آشکار بنیعباس در اوایل قیام
حال سوال است چرا امام صادق(ع) یک خطی تشکیل ندادند تا ماهیت و درون طرف مقابل نمایان شود؟ در پاسخ باید گفت: مثلا حضرت چه بگویند؟! در آن زمان چه نقطه منفی میتوان از بنیعباس پیدا کرد تا به مردم گفته شود؟ مخاطب حضرت، شیعیان ناب نبودند.
وقتی مخاطب، شیعه ناب باشد، یک مطلب برای رد و ایجاب کافی است و آن اینکه آیا طرف مقابل امام صادق(ع) را قبول دارد یا نه؟ بعد از پیامبر(ص) امت راه نجات داشت و آن، تعبد به کلام رسول خدا(ص) بود. اگرچه علی(ع) نتوانستند بحران را دفع کنند، ولی باید گفت چون رسول خدا(ص) فرمودند: علی، لذا ما هم باید قبول کنیم و نباید چون و چرا کنیم. سلّمنا که طرف مقابل هم آدمهای خوب و اعلا باشند، ولی چون پیامبر(ص) فرمودند: فقط علی، لذا باید به درب خانه علی(ع) رفت. تکیه به حجت زمان حلال مشکلات است.
بنیعباس میگویند: بنیامیه باید از بین بروند و رضا من آلرسول باید بیاید؛ ولی مشخص نمیکنند این شخص کیست و امام صادق(ع) را به عنوان حجت نمیشناسند. امام صادق(ع) اگر بخواهند بنیعباس را رد کنند، باید با نقاط ضعفی که بنیعباس دارند، آنها را رد کنند. در زمانی که بنیعباس علیه بنیامیه قیام کردند، بنیعباس چه نقطهضعفی دارند تا حضرت با آن، آنها را به مردم بشناسانند؟ نه آدم کشتهاند، نه به ائمه(ع) ظلمی کردهاند و نه تبلیغاتی علیه اهلبیت(ع) انجام دادهاند.
عبداللهبنالحسن که عموزاده حضرت بود و از لحاظ سِنّی از امام صادق(ع) بزرگتر بود به حضرت میگوید: فرج حاصل شد؛ ابومسلم برای من نامه نوشت و میگوید: أنا فی خدمتکم. حضرت وقتی بخواهند عبداللهبنالحسن را توجیه کنند، توجیه نمیشود.
امام(ع) به او فرمودند: حرف ابومسلم را گوش نکن. عبدالله گفت: برای چه؟ وقتی فرج حاصل شده و میگوید صدهزار نیرو دارد و در خدمت شما هستم و شما به من امر کن تا من به میدان بیایم، چرا شما مرا نهی میکنید؟! امام صادق(ع) در مورد ابومسلم برای عبدالله چه بگوید تا او توجیه بشود؟ آیا بگویند که او شرابخور است؟ آیا بگوید که او نماز نمیخواند؟
در نهایت حضرت میفرمایند: ای عموزاده آیا شما ابومسلم را میشناسی؟ آیا شاگرد تو بود؟ عبدالله در جواب گفت: خیر. امام(ع) فرمودند: آیا نیروهایی که تحت امر او هستند شاگردان تو بودند؟ عبدالله گفت: خیر.
امام(ع) فرمودند: اگر آنها با تو همراه شوند و در یک نقطهای شما تشخیص دادی که فلان اقدام حرام است و چون او شاگرد و مقلد شما نیست، از شما قبول نکند و بگوید حلال است، چه خواهی کرد؟ یا رأی او را میپذیری، که در این صورت او امام توست و یا اینکه رأی او را نمیپذیری و راه خودت را جدا میکنی، که در این صورت همه نیروها از تو جدا میشوند و تو تنها میمانی؛ پس ببین با چه نیرویی میخواهی وارد میدان شوی.
عبدالله گفت: برای شما نامه ننوشتند که اینطور با من صحبت میکنی؟! یعنی میخواهد بگوید مثلا به من حسادت میورزی! امام(ع) فرمودند: برای من هم نامه نوشته است. عبدالله گفت: نامه را چه کردی؟ امام فرمودند: آن را در آتش سوزاندم.
در این جریان، حضرت از طرف مقابل نقطهضعفی بیان نمیکنند؛ چون فعلا نقطهضعفی وجود ندارد؛ حضرت میخواهند به عبدالله تفهیم کنند که طرف مقابل، تو را به عنوان امام قبول ندارد. حال اگر حضرت همین مطلب را راجع به بنیعباس بیان کرده و بگویند که بنیعباس ما را به عنوان امام قبول ندارند، مردم هم میگویند: مگر اشکالی دارد که قبول ندارند؟!
انتهای پیام/
منبع: جلسه شصت و پنجم تاریخ تطبیقی(1396/02/13)