-
پنجشنبه, ۱۵ خرداد ۱۳۹۹، ۰۳:۴۸ ب.ظ
-
۵۷۱
یهودیت منحرف انواع و اقسام دشمنیها و کارشکنیها را داشتند. ولی از وقتی که حکومت در مدینه تشکیل میشود و دین میخواهد مدیریت دنیا و زندگی و شئونات مردم آن منطقه را به عهده بگیرد، کارشکنیها اوج میگیرد.
پایگاه اطلاعرسانی استاد مهدی طائب؛ آقای محمدینیا از پژوهشگران و محققان این مؤسسه است که از دروس تاریخ تطبیقی استاد طائب بهره برده و در این زمینه به تحقیق مشغول است. در گفتوگو با وی به بررسی چگونگی شناخت یهود از پیامبر اسلام پرداختیم که در ادامه متن آن را از نظر میگذارنید؛
پرسش: بعد از حضرت موسی(ع) بنی اسرائیل تاریخ جدیدی را آغاز میکنند که به نظر میرسد جنایتگری تاریخ یهود از این مقطع آغاز میشود. این جنایتگری با غلبه بر دنیا و قدرتطلبانه به دست میآید. میخواستم نظر و تحلیل شما در رابطه با این موضوع را بدانم.
رحلت حضرت موسی(ع) یک نقطه عطف در تاریخ بنی اسرائیل به حساب میآید. تاریخ بنیاسرائیل را به دورههایی تقسیمبندی میکنند. یکی از سرفصلهای مهم تاریخ بنیاسرائیل، خروج حضرت موسی به همراه بنیاسرائیل از مصر به سمت فلسطین است و این از سرفصلهای مهم تاریخ بنیاسرائیل به شمار میآید. سرفصل مهم بعدی در تاریخ بنیاسرائیل، رحلت حضرت موسی(ع) است. در واقع حضرت موسی(ع) در دوران سرگردانی بنی اسرائیل در بیرون از بیتالمقدس و در دوران نافرمانی آنان از حضرت موسی(ع) رحلت میکند. در واقع این طور که بعضی از بررسیهای تاریخی نشان میدهد، وقتی حضرت موسی از دنیا رفت، وضع به گونهای بود که بنیاسرائیل حتی محل دفن حضرت موسی(ع) را هم پیدا نکرد. برخی از انبیاء بنیاسرائیل که شناخته شدهتر هستند، مانند حضرت یوسف، حضرت یعقوب و حضرت اسحاق، دارای مقبره هستند، ولی هیچ مقبرهای برای حضرت موسی(ع) وجود ندارد.
کسی هم ادعا نمیکند که جایی مقبره حضرت موسی(ع) وجود دارد. پس رحلت حضرت موسی(ع) در دوران سرگردانی و در دوران تبعید چهل سالهای که خدا آنها را به خاطر نافرمانی مجازات کرده بود، رخ میدهد. در قرآن به چالشهایی که حضرت موسی(ع) با بنیاسرائیل داشت، بیش از همه انبیاء نسبت به امت خودشان پرداخته شده است. به غیر از پیامبر ما به هیچ پیامبری به اندازه حضرت موسی در قرآن پرداخته نشده است. آن چالشهای بیان شده در قرآن به روشنی نشان میدهد که رگههای دنیاپرستی، نافرمانی و شرک و گرایش به فرهنگ جاهلی و بتپرستی در بنیاسرائیل وجود داشته است. شاید قرآن به عمد این تقابل بین بنی اسرائیل و امت پیامبر خاتم را به نمایش میگذارد تا به آن مواضعی که در دوران پیامبر آخرالزمان پیش میآید و امتش همین سرنوشت را میتواند داشته باشند، اشاره کند.
یکی از آن مهمترین کلید واژهها در مورد بنی اسرائیل، قتل انبیاء است. قتل انبیاء آن عاملی است که خدا بسیاری از عذابهای بعدی چه عذابهای آشکار و چه پنهان و به قول قرآن در یک مسیر استدراجی اینها را قرار داده است و ذلت و بیبرکتی را برایشان مقرر کرده است. قتل انبیاء از بعد از دوران رحلت حضرت موسی(ع) شروع شده است. چون ما تا قبل از آن، بنی اسرائیل را به حضرت یعقوب، فرزند اسحاق متصل میکنیم. در زمان حضرت ابراهیم، اسحاق و یعقوب، قتل انبیاء وجود ندارد. اما زمانی که به حضرت یوسف میرسیم، اقدام به قتل کاملاً روشن است. اقدام به قتل هم میتواند مستقیم باشد، مانند سربریدن و ... و هم میتواند به اینگونه باشد که کودک و نوجوانی را در یک بیابان در چاه بیاندازید.
قطعاً این فرد در این موقعیت از بین میرود. چون بدون آب و غذا نمیتواند زندگی کند. خدا هم آنجا میگوید که اگر رحمت ما نبود، یوسف از دنیا رفته بود، ولی رحمت خدا شاملش میشود و خدا اینگونه مقرر کرده بود که همین یوسف حاکم و مسلط بر بقیه قبائل بنی اسرائیل شود. آن زمان هنوز بنی اسرائیل به معنای یک قبیله شکل نگرفته بود. هر کدام از پسران یعقوب، یکی سران قبائل میشوند. 12 قبیله بنی اسرائیل داریم که هر کدام از فرزندان یعقوب از جمله حضرت یوسف از سران قبیله میشوند و آن قبیله به اسم این 12فرزند است.
مشخصاً چند فرزند یعقوب اصرار بیشتری به قتل یوسف داشتند و برخی هم با این کار مخالفت کردند یا در دل راضی نبودند یا زورشان نرسیده است که ممانعت کنند. این طور که تاریخنگاری اسلامی نشان میدهد بیش از همه یهودا یکی از فرزندان یعقوب عامل این قتل بوده و بقیه را تحریک و مجاب به این کار کرده است. یهودا رئیس پرتعدادترین قبیله در بین فرزندان یعقوب میشود و همین قبیله هستند که وقتی در زمان حضرت یوسف به مصر کوچ میکنند، در آنجا گسترش پیدا میکنند. آنها به عنوان موحدین آن دوران، توسعه پیدا میکنند و جمعیتشان بیشتر میشود و امکانات و پول بیشتری پیدا میکنند.
از این فاصله زمانی گذر میکنیم تا به حضرت موسی(ع) برسیم. ایشان وقتی وارد قصر فرعون میشود تا بنیاسرائیل را از او بگیرد و به سمت فلسطین برگرداند، در آن دوره بنی اسرائیل تحولات بسیاری را گذراندند. اولاً این که از اوج عزت به ذلت بردگی و فرومایگی اجتماعی رسیدند. سطح اجتماعیشان از آن عزتی که در زمان یوسف داشتهاند به سطح کارگری دستگاه فرعون رسیده بود و مثل بردهها در بیرون شهر زندگی میکردند. در واقع یهودیان شهروند درجه دوم آنجا به حساب میآمدند. این قبائل 12گانه در آنجا هستند. وقتی حضرت موسی(ع) اینها را به سمت بیتالمقدس حرکت میدهد، همه این قبائل همراه ایشان هستند.
پس ما اولین نشانه قتل پیامبران را در یوسف میتوانیم جستجو کنیم. نسبت به خود موسی هم هیچ تعرضی نشده است که اقدام به قتل محسوب شود. اما بعد از حضرت موسی، قتل پیامبران در میان بنیاسرائیل به یک عمل رایجی تبدیل شد. قرآن در زمینه قتل پیامبران بنیاسرائیل به عدد خاصی اشاره نکرده است. ولی منابع روایی-تاریخی در این زمینه عددهای شگفتآوری را گفتهاند. مثلاً در یک روز صد نبی کشته شده است. برخی از این رقمها آن قدر شگفتآور است که باورش سخت است. اگر بخواهیم مانند قرآن از عدد و رقم صرف نظر کنیم و کلیتش را بگوییم، آن قدر قتل انبیاء شاخص بوده است که بیش از همه گناهان بنی اسرائیل (چون اینها گناهان بسیاری مرتکب میشدند زنا و ربا و فساد اقتصادی در بینشان رایج بود.) باعث عذاب برای آنها شد.
خدای متعال فرمود که ذلت برای اینها تا آخر حیاتشان ثبت شده است و این مجازات به خاطر قتل انبیاء است. این فاصلهای است که بسیاری از انبیاء به دست اشراف بنی اسرائیل کشته میشوند. واضحترین مصداق برای اقدام به قتل یک نبی، خود حضرت عیسی(ع) است که عامل اصلی به صلیب کشیده شدن و اعدامش همین بنی اسرائیل هستند. آنها فشار اصلی را به دستگاه روم آوردند و اگر خدا به یک اعجازی عیسی(ع) را نجات نمیداد، ایشان به طور طبیعی به صلیب کشیده میشد و این جنایت به کارنامه سیاه بنیاسرائیل اضافه میشد. در هر صورت اقدام به قتل حضرت عیسی(ع) کاملاً روشن است.
پس قتل انبیاء مهمترین سرفصل گناهانی است که بنیاسرائیل مرتکب شدند. تا قرنها بعد از حضرت عیسی(ع) و تا قرون وسطا، یهودیان به دلیل اقدامشان نسبت به حضرت عیسی(ع) منفور مسیحیان بودند.
پرسش: به نظر شما تفکیک مفهوم یهود و صهیونیست را از چه زمانی و با چه توجیهی میتوانیم آغاز کنیم و این که آیا همین دوران پس از حضرت موسی را میتوانیم آغازی برای ایجاد صهیونیست بدانیم یا خیر؟
یک تفکیک خوبی بین مفهوم یهودیت و مفهوم بنی اسرائیل وجود دارد و میشود برایش شواهد و قرائن قرآنی هم پیدا کرد. من ابتدا آن تفکیکی که در قرآن به آن اشاره شده و مهم هم هست را باز میکنم و بعد به تفکیک بین یهودیت و صهیونیست میرسیم. بنی اسرائیل فرزندان یعقوب و قبائل فرزندان یعقوب هستند. یک نقطه عطف تاریخی در حد فاصل حضرت موسی(ع) تا حضرت عیسی(ع) و بعد از حضرت سلیمان در میان بنیاسرائیل اتفاق افتاده است. در این حد فاصل اتفاقی میافتد که ما بعد از آن بنی اسرائیل را به عنوان قبائل 12 گانه در طول تاریخ نمیبینیم و فقط قبیله یهودا است که به قدرت و ثروت برتر از طریق خیانت و حیله به برادران خودش میرسد. چون این قبائل 11گانه برادرانش حساب میشوند.
قوم بنی اسرائیل از طریق کشتار دستهجمعی و نسل کشی به قوم یهودا تبدیل میشود. این مسئله در همین فاصله بعد از حضرت سلیمان اتفاق میافتد. چون حضرت سلیمان نقطه وحدت این قبائل بود. یک حکومت و یک سرزمین و یک حاکمیت سیاسی داشتند. بعد از حضرت سلیمان حاکمیت دوپاره شد و به قسمت جنوبی و شمالی تقسیم شد. بخش جنوبی، سرزمین یهودیه یا یهودا شد و بخش شمالی افرائیم یا اسرائیل. آن قبائل 10 گانهای که بیشتر به توحید گرایش داشتند و به انبیاء بعد از حضرت موسی گرایش داشتند در بخش شمالی زندگی میکردند و آن قبیله یهودا که پرتعداد هم بود و سرچشمه فرهنگ مشرکان بنی اسرائیل به حساب میرود، در یهودیه زندگی میکردند.
قبیله یهودا با خیانت بر قبائل دهگانه و کمکگیری از قدرتهای همسایه، قبائل 10 گانه را قتل عام کردند. و اسباط 10 گانه از اینجای تاریخ گم میشوند. تقریباً همه مردان کشته میشوند و زنها به کنیزی میروند. بچهها هم به بردگی گرفته میشوند. اتفاقی که در بنی اسرائیل سابقه نداشته است. شاید بر اساس کتاب مقدس یهود بتوان کفار و مشرکین را به بردگی و کنیزی گرفت، ولی خود یهودی را نمیشود به بردگی و کنیزی گرفت. اما در اینجا یک بدعت عینی و عملی اتفاق میافتد. از اینجا بنیاسرائیل به یهودیت تبدیل میشود.
به این معنا که قبیله یهودا برتری سیاسی و اقتصادی و اجتماعی بر بقیه قبائل پیدا میکند و فرهنگ خودش را به خاطر این برتری سیاسی تا سالها بر همه آنها تحمیل میکند. وقتی شاه یهودی گرایشهای مشرکانه دارد، این مسئله را به قبیلهاش تحمیل میکند. شاید در بین آنها موحدینی هم باشند. حتی انبیائی هم ظهور کردند و چالش اصلی آنها با همین شاهان یهودی بوده است. اینجا مفهوم یهودیت از بنی اسرائیل جدا میشود. بنی اسرائیل همان قبائل فرزندان حضرت یعقوب هستند.
یهودیت آن فرهنگ مادی، مشرکانه و ضد انبیاء است که انبیاء برای اصلاح آنها قیام میکردند. در واقع اصلاحگران امت بنی اسرائیل انبیائی بودند که علیه شاهان یهودی و اشرافیت یهودی و فرهنگ جاهلی یهودی قیام میکردند و غالباً هم کشته میشدند. در بعضی از حوزهها موفق میشدند اما در بعضی از حوزهها موفق نمیشدند. قرآن شواهد و قرائن زیادی دارد تا این تحلیل را تأیید کند. قرآن بعضاً نسبت به بنی اسرائیل تمجیدهایی هم میکند. آن تمجیدها را میتوان به کلیت بنی اسرائیل گرفت که فرزندان یعقوب هستند و پیروان قبیله یوسف بودند.
قرآن آنها را تمجید میکند و میگوید: «فضلناهم علی العالمین». آن آیهای که ما برای آخرالزمان میخوانیم که زمین بالاخره به کسانی ارث میرسد که بندگان ما هستند، در ادامه تفضیل بنی اسرائیل در همان آیه آمده است. در هر صورت مواردی داریم که خدا بنی اسرائیل را تمجید کرده است یا آنها را بر دیگران تفضیل داده است. اما قرآن به یهودیت هیچ روی خوشی نشان نداده است. شاید بشود برای این تحلیل از قرآن هم تأییدی داشته باشیم.
اما مفهوم صهیونیست و یهودیت میتواند اشاره به آن آرمانهای مرتبط با زمین مقدس و موعود منجی و آرمان صهیونگری و موعودگرایی باشد. چون همه یهودیان حتی در دورههای بعدی، این آرمانها را نداشتهاند. صهیونیست به عنوان یک جنبش، مربوط به قرن نوزدهم است. صهیونیسم به عنوان یک رژیم مربوط به قرن بیستم است. اما رگههای آرمانهای صهیونیستی خیلی زودتر وجود داشته است. هر جا که یهودیت به یک ذلتی دچار میشد (مثلاً تحت سیطره یک دولت دیگری قرار میگرفتند یا به بردگی گرفته میشدند و یا تبعید میشدند) این رگههای موعودگرایی تقویت میشد که این عرض و سرزمین مقدسی است و موعود و منجی میآید و یهود را نجات میشود و شاه عالمین میشود و بر همه دنیا سیطره پیدا میکند و یهود به خاطر آن شاه به اوج عزت میرسند.
بعد از حضرت عیسی در دوره جنگهای صلیبی این آرمانها شدت گرفت. یکی از عوامل شکلگیری ادامه جنگهای صلیبی که 200 سال به طول انجامید، همین آرمانهای موعودگرایانه و سرزمین مقدسی است که به آن جامعه تزریق میشد که آمادگی داشت به سمت غرب دنیای اسلام و شرق اروپا حمله کند. البته ما میتوانیم بگوییم که این نوع آرمانها در همه جوامع و فرقههای یهودی وجود نداشت. این گرایشها در یک بخشی از یهود وجود داشت که آن بخش توانست در قرن نوزدهم خودش را به یک کانونهای قدرت در اروپا نزدیکتر کند و از این نزدیکتر شدن توانست یک رژیمی را برای جنبش خودش در قلب دنیای اسلام یعنی فلسطین تأسیس کند و به رژیم صهیونیستی به عنوان نظام سیاسی برسد. حتی تا اواخر قرن نوزدهم ما جنبش سیاسی- اجتماعی صهیونیست به این معنا نداشتهایم. ما میتوانیم که رگههایی از صهیونیسم را در قبل هم پیدا کنیم، اما جنبش اصلی از اواخر قرن نوزدهم شروع شد.
پرسش: شما گفتید یکسری رگههای صهیونیست از قبل بوده است. از نظر تاریخ اسلام و پیش از تاریخ اسلام، صهیونیست به عنوان دشمن اسلام مطرح بوده است. میخواستم بپرسم که دشمنی یهود علیه اسلام پیش از آغاز بعثت پیامبر را چگونه ارزیابی میکنید؟
در اینجا یک معضل وجود دارد و آن هم بحث تاریخنگاری است. این بخش در تاریخ خوب باز نشده است. درباره حدفاصل بعد از حضرت عیسی(ع) تا دوران اسلام، منابع تاریخی خوبی وجود ندارد. دوران قبل از بعثت و شدیدتر از آن قبل از تولد پیامبر، دورهای است که فقر تاریخی داریم یا اگر هم تاریخنگار داریم، فقر تحقیق در تاریخ داریم و این یک معضل است. همین مشکل باعث میشود که دست ما در تحلیلها باز نباشد. گاهی وقتها شواهد روایی ولو اخبار ضعیف، یک گمانه زنیهایی را ایجاد میکند، اما این که بخواهم به طور صد در صد مطلبی را عرض کنم، کمی سخت است.
بعضی از محققین شواهدی را ارائه دادهاند که پیامبر قبل از به دنیا آمدن مورد توجه گروهی از یهودیان و هدف ترور آنها بوده است. چگونه میشود کسی قبل از این که به دنیا بیاید، هدف ترور باشد؟ میتوان از طریق ترور پدران یک شخص، او را قبل از تولد ترور کرد. این در صورتی اتفاق میافتد که تبار آن شخص را کاملاً بشناسید. برخی از محققین ادعا میکنند که گروهی از یهودیهای دنیاطلب به هدف ترور پیامبر(یعنی پدرانشان و بعد خودشان) به سمت حجاز کوچ کردند و در حجاز ساکن شدند. به خاطر اطلاعات و اخباری که از دوران آخرالزمان به اینها رسیده بود، به منطقه حجاز کوچ کردند. طبق آن اخبار میدانستند که کدام شجره است که پیامبر خاتم در آن ظهور میکند و آن شجره بنیاسماعیل است که در مقابل شجره بنیاسرائیل قرار میگیرد.
یعنی فرزندان اسماعیل که در زمان حیات حضرت ابراهیم و به دست حضرت ابراهیم کوچ کرده و به حجاز آمده و در مکه ساکن شده بودند. یهودیان میدانستند که از این تبار، پیامبر آخر به دنیا میآید. بعضی از محققین ادعا میکنند که حتی در مواردی هم این ترور صورت گرفته است. مثلاً در مورد حضرت عبدالله پدر پیامبر ادعا میکنند که علت وفات ایشان ترور بوده است و ایشان به مرگ طبیعی از دنیا نرفته است. شواهدی هم میآورند. شاید من زیاد روی این مسئله کار نکردهام و شاید آن شواهد من را قانع نکرده است.
من زیاد روی این موضوع اصرار نمیکنم که حتماً ترور بوده است، ولی میتوانیم این را از عملکرد بعدیشان کشف کنیم. بعد از این که پیامبر دعوت خود را علنی کرد و حکومتی تشکیل داد، از عملکرد بعدی یهودیان میتوانیم کشف کنیم که حداقل گروهی در میان اشراف یهودی وجود داشتند که با اصل دعوت به توحید و اصل فرهنگ نبوی مشکل داشتند. میدانستند که آخرین پرچم انبیاء به دست این نبی است و تعصبات قبیلهای، حسادت به بنی اسماعیل، همه این انگیزهها میتواند جمع شود تا واقعاً یک ترور را رقم بزند.
بنابراین میتوانیم یک تحلیل روانشناسانهای از قوم یهود داشته باشیم که حسادتشان به بنی اسرائیل و تعصبات قومی و در عین حال چالش اصلی آنها با فرهنگ الهی و توحیدی میتواند یک ترور را رقم بزند. اینها نمونههایی است که قبل از بعثت یا حتی قبل از تولد پیامبر ایجاد مشکل کرده است.
پرسش: جنایت و توطئه یهود علیه اسلام در قبل از دوران بعثت را چگونه تحلیل میکنید و یهودیان از کجا این اطلاعات را کسب کردند و انگیزه آنها چه بوده است؟
منبعشان عموماً کتبی بوده که به دست علمای یهود رسیده بود. بخشی از این اطلاعات از طریق انبیاء به دستشان رسیده و بخشی پیشگوییهایی است که با همین اسم در تاریخ گفته شده است. البته واژه پیشگویی واژه مشترک اخبار غیبی انبیاء و پیشگویی ساحران و کهنه یهود بوده است. ولی کهانت یهودی به اضافه اخباری که از انبیاء به دستشان رسیده بود، اخباری که نشان میداد پیامبر خاتم از کدام تبار است، در کدام قبیله و تیره است و پدرانش چه کسانی هستند و چه خصوصیات جسمانی و اخلاقی دارد، چه رویدادهایی قبل از تولدش به وقوع میپیوندد، باعث شده بود که یهودیان به اطلاعات مربوط به پیامبر(ص) دسترسی داشته باشند.
همان طور که در این پیشگوییها از آمدن عیسی خبر داده شده بود. اساساً هر کدام از پیامبران بشارتدهنده بعدی بودند و همچنین بشارتدهنده پیامبر خاتم. موسی مبشر به عیسی و پیامبر خاتم بود. همین طور عیسی به پیامبر بعد از خودش بشارت داده بود. این ویژگیها در دست احبار و علمای یهود بوده است و همه علمای یهود هم از این دانستههایشان سوءاستفاده نکردند. به خاطر این که قرآن اشاره میکند بخشی از آنها به پیامبری که آمد، کفر ورزیدند و بخشی هم ایمان آوردند.
یعنی این طور نبود که علما و مردم یهود همه به مبارزه و مخالفت با پیامبر اقدام کنند. همان طور که قرآن میگوید یهود به دو بخش تقسیم شدند؛ بخشی که ایمان آوردند و بخشی که ایمان نیاوردند و آنچه را که میدانستند کتمان کردند. به غیر از آنچه که در دست یهودیان بوده است در شاخههای دیگر هم این بشارتها موجود بوده است. مثلاً در بین اهل کتاب از مسیحیها، آنها هم بشارتهای بسیاری نسبت به پیامبر خاتم داشتند و به خاطر ایمانی که به مسیح داشتند، منتظر بودند که پیامبر آخرالزمانی که عیسی به آن بشارت داده بود، بیاید و به او ایمان آوردند.
به همین دلیل خدا وقتی میخواهد در مورد اهل کتاب به مؤمنین گزارش دهد، بدانید که مسیحیها بیشتر دلشان با شما نرم است. اما آنهایی که سرسختی و دشمنی بیشتری با شما دارند، یهودیها هستند. پس یکی از منابع اطلاعاتی یهود میتواند آثاری باشد که در دست مسیحیها بوده است.
پرسش: میبینیم که در تاریخ بعد از آغاز بعثت، دشمنی یهود وارد مرحله جدیدی میشود. میخواستم بدانم که جنایت صهیونیستی یهودیان در این دوران به چه شکلی بوده است؟
در واقع دشمن شناسی قرآنی به همین دوره معطوف شده است. بخش قابل توجهی از آیات قرآن و در یک سوم قرآن، به دشمن شناسی قرآنی اختصاص پیدا کرده است. موضوع اصلی حکومت نبوی است. یعنی یک حکومت مبتنی بر دین و معنویت، حکومتی که در آن عدالت اجتماعی و اقتصادی و فکری اجرا میشود و توحید در آن اصل است و آنجا فرهنگ جاهلی چه فرهنگ جاهلی عربی و چه فرهنگ جاهلی اهل کتاب نفی میشود. یعنی جاهلیت در آنجا فقط به معنای فرهنگ بادیه نشینی نیست.
جاهلیت نقطه مقابل روشنبینی الهی و توحیدی است. اهل کتاب خود را باسواد میدانستند و بادیه نشین و اهل حجاز را بیسواد. فرهنگ الهی هم جاهلیت عرب بادیه نشین را نفی کرد و هم جاهلیت عرب اشرافی و اهل کتاب اشرافی را نفی کرد. این نفی جاهلیت و نفی طاغوت نتیجهاش یک مبارزه تمام عیار بین جریان حق و جریان باطل است. در آن دوران جریان باطل به چند دسته تقسیم میشود. یک دسته قابل توجه همین اشراف یهودی و علمای یهودی هستند. شاید حتی در بعضی از جنبهها بتوانیم این دسته را در اولین ردیف قرار دهیم. یعنی بتوانیم بگوییم مهمترین و تأثیرگذارترین دشمنی با اسلام و مهمترین جریانی که با اسلام دشمنی میکرد، همین یهودیت منحرف است.
یهودیت منحرف انواع و اقسام دشمنیها و کارشکنیها را داشتند. از وقتی که حکومت در مدینه تشکیل میشود و دین میخواهد مدیریت دنیا و زندگی و شئونات مردم آن منطقه را به عهده بگیرد، کارشکنیها اوج میگیرد. این کارشکنیها با جنگهایی است که گاهی مستقیماً یهودیها عاملش بودند و گاهی اوقات با پشتیبانی و تجهیز و تحریک دیگران با پیامبر میجنگیدند. از طرف دیگر این کارشکنیها فقط به موارد نظامی محدود نمیشد. بلکه یهودیان کارشکنیهای اقتصادی هم برای مسلمین ایجاد کردند. تا قبل از این که پیامبر به مدینه هجرت کند، منابع تجاری و اقتصادی در شهر مدینه در دست یهودیان منطقه است.
وقتی مسلمین به آنجا مهاجرت کردند و وارد جامعهای شدند که ارکان اقتصادی آن در دست یهودیها بود، یهودیها با انواع و اقسام امکاناتی که داشتند برای پیامبر کارشکنی کردند مهمترین کارشکنی و مخالفتی که یهود به جهت تأثیرات روی مردم و جامعه اسلامی کرد، مقوله فرهنگی بود. یعنی از طریق تردید افکنی، ایجاد و تزلزل در دل مؤمنین و ایجاد شبهه در آنچه که پیامبر میگوید برای پیامبر چالش ایجاد میکردند. کارشکنی یهود شامل مسائل فرهنگی و اقتصادی و نظامی و امنیتی میشود. پیامبر در بیرون از شهر با مشرکان در حال جنگ است و از درون هم به ایشان خیانت و عهدشکنی میشود.
چون پیامبر با یهود عهدی بسته بود تا از پشت به ساکنین داخل مدینه خنجر نزنند و این عهدشکنی رخ میدهد و پیامبر مجبور میشود اینها را از سرزمینهایشان اخراج کند. آن قدر این عهدشکنیها ادامه پیدا میکند که پیامبر مجبور میشود در سه مرحله یهودیان را از سرزمین خود اخراج کند. خیبر آخرین جایی است که پیامبر آنجا را هم تسخیر میکند و افرادی که لازم است را میکشد و بقیه با شرط پرداخت جزیه عهد میکنند که در شمشیرشان را علیه اسلام زمین بگذارند در اینجا زندگی کنند و جزیهشان را هم پرداخت کنند. عامل جنگ با یهودیان همین عهدشکنی آنها بوده است.
ادامه دارد...