-
سه شنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۹، ۱۱:۳۰ ب.ظ
-
۵۰۶
نقطه اختلاف فرزندان از مسأله امامت شروع شد. آدم(ع) مأمور بود فرزند کوچک خودش را به عنوان جانشین خودش معرفی کند. زمانی که فرزند بزرگ از این قضیه مطلع شد، به آدم(ع) اعتراض کرد.
پایگاه اطلاعرسانی استاد مهدی طائب؛ بعد از مدتی، حضرت آدم(ع) و همسرش دارای فرزندانی شدند و نیاز بود که آدم(ع) برای زمان بعد از خودش، جانشینی تعیین کند. خدای متعال بعد از نقل داستان حضرت آدم(ع) و مشخص کردن خط کلی قضایا، به سراغ نقل درگیری فرزندان آدم(ع) میرود: «وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَاناً فَتُقُبِّلَ مِن أَحَدِهِمَا وَلَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّکَ قَالَ إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ. لَئِن بَسَطتَ إِلَیَّ یَدَکَ لِتَقْتُلَنِی مَا أَنَاْ بِبَاسِطٍ یَدِیَ إِلَیْکَ لِأَقْتُلَکَ إِنِّی أَخَافُ اللّهَ رَبَّ الْعَالَمِینَ»(مائده/27 و 28)؛ «و داستان راستین دو پسر آدم(ع) را برایشان بخوان؛ آنگاه که قربانیای کردند و از یکی پذیرفته شد و از دیگری پذیرفته نشد. گفت: تو را میکشم. گفت: خدا قربانی پرهیزگاران را می پذیرد. اگر تو بر من دست گشایی تا مرا بکشی، من بر تو دست نگشایم که تو را بکشم. من از خدا که پروردگار جهانیان است، میترسم.»
چرا دو فرزند آدم(ع) قربانی آوردند؟
در اینجا سؤالی می شود: چرا دو فرزند آدم(ع) قربانی آوردند و چه ارتباطی بین قربانی آوردن و درگیری بین این دو وجود داشته است؟
از این جمله که یکی از آنها به برادر خود گفت: «من تو را خواهم کشت»، معلوم میشود که این دو بر سر چیزی باهم اختلاف داشتهاند. حالا اینکه دعوای آنها بر سر چه چیزی بوده است، ما میخواهیم از خود قرآن به دست بیاوریم. در منابع دیگر، غیر از قرآن کریم، عنوان شده است که دعوای آنها بر سر زن بوده است، اما در قرآن، چنین چیزی مطرح نیست.
آنچه که در منابع انجیلی و توراتی و اسلامی آمده است، این است که دعوای آن دو بر سر زن بوده است. به گفته این منابع، دو پسر حضرت آدم(ع) زن میخواستند. دو دختر هم بودند که یکی زیبا بود و دیگری زشت.(ما در اینجا کاری نداریم که این دو دختر، از نسل جن بودند یا از ملائک و یا از فرزندان خود آدم).
آدم(ع) دختر زیبا را به برادر کوچک و دختر زشت را به برادر بزرگ داد، و در پی آن، مورد اعتراض برادر بزرگ قرار گرفت. آدم(ع) به آنها گفت: قربانی بیاورید؛ قربانی هر کس که قبول شد، دختر زیبا متعلق به او خواهد بود. بعد از اینکه قربانی برادر کوچک قبول، و قربانی برادر بزرگ رد شد، برادر بزرگ، برادر کوچک را به خاطر آن دختر به قتل رساند.
این داستان شایع است، ولی در قرآن وجود ندارد. آیا ما میتوانیم این مطلب را از خود قرآن به دست بیاوریم؟ آنچه که به ذهن بنده آمده است و میشود درباره آن تحقیق کرد، این است که ما میتوانیم از داستان حضرت ابراهیم(ع)، برای فهمیدن این داستان استفاده کنیم:
خدای متعال به حضرت ابراهیم(ع) فرمود: من میخواهم تو را به مقام امامت برسانم؛ ولی قبل از اینکه به مقام امامت برسی، باید تو را مورد ابتلا و آزمایش قرار بدهم: «وَ إِذِ ابْتَلىَ إِبْرَاهِیمَ رَبُّهُ بِکَلِمَاتٍ فَأَتَمَّهُنَّ قَالَ إِنّى جَاعِلُکَ لِلنَّاسِ إِمَامًا ... » (بقره/124). سختترین آزمون ابراهیم(ع)، قربانی کردن فرزندش بود: « ... قالَ یا بُنَیَّ إِنّی أَرَى فِی المَنامِ أنّی أَذبَحُک... .» (صافات/102). خدای متعال به چه دلیل میخواست از ابراهیم(ع) قربانی بگیرد؟ برای مسأله امامت بود و خداوند متعال هم اصل قربانی را نفی نکرد و گفت: «و فَدَیناهُ بِذِبحٍ عَظیمٍ» (صافات/107).
پس در جایی از قرآن، قربانی بر سر مسأله امامت مطرح است. آیا از آنجا نمیتوانیم استفاده کنیم که داستان پسران آدم(ع) هم که خدا از آنها قربانی خواست، مسأله امامت بوده است؟ خدای متعال برای دعوا بر سر دو زن، قربانی نمیخواهد.
دعوای قابیل و هابیل بر سر جانشینی بود
خداوند متعال به آدم(ع) ابلاغ کرد که بعد از تو، این فرزندت جانشین تو خواهد بود. آدم(ع) این مطلب را به خانوادهاش اطلاع داد که «هذا ابنی الامامُ بَعدی.»(«بَعد» در اینجا به معنای زمانی نیست، بلکه به این معنا است که زمانی که من نیستم، او جانشین من است). زمانی که برادر بزرگ این مطلب را شنید، نسبت به آن اعتراض کرد. خداوند به فرزندان آدم(ع) فرمود: برای به دست آوردن مقام امامت، قربانی بیاورید؛ هر کس که قربانی او مورد پذیرش قرار بگیرد، مقام امامت به او داده میشود. قبول و یا عدم قبول قربانی هم بر اساس حکمت بوده است. مانند اینکه ما نماز میخوانیم و امام زمان(عج) نیز نماز میخواند؛ اگر نماز ما با نماز آن حضرت تعارض کند، نماز ما قبول نخواهد بود، ولی اگر نماز ما با نماز امام(ع) پیوند برقرار کند، قبول خواهد شد.
حال باید پرسید که چرا قربانی یکی از پسران حضرت آدم(ع) قبول، و قربانی دیگری رد شد؟
جواب این است که قربانی برادر بزرگ، قربانی امام نبود. اگر دعوای آنها بر سر زن بود، به کشتار نمیرسید. مقام امامت است که یکی بیشتر نیست و به همین دلیل، برادر بزرگ به کشتن برادر خود اقدام کرد، زیرا فکر میکرد که اگر برادرِ خود را بکشد، پدر ناگزیر است مقام امامت را بعد از خودش به او بدهد.
یکی از دلایل کشته شدن ائمه(ع) توسط خلفای معاصرشان این بود که فکر میکردند با کشتن آن حضرات، معارضی برای آنها در روی زمین باقی نخواهد ماند.(1)
شیطان بعد از یأس از فریب دادن آدم(ع) و همسرش، روی فرزندان سرمایهگذاری کرد. نقطه اختلاف فرزندان هم از مسأله امامت شروع شد. آدم(ع) مأمور بود فرزند کوچک خودش را به عنوان جانشین خودش معرفی کند. زمانی که فرزند بزرگ از این قضیه مطلع شد، به آدم(ع) اعتراض کرد که چرا با وجود من، به فرزند کوچک رجوع کردی؟ حضرت آدم(ع) پاسخ داد که این امر در اختیار من نیست؛ اما قابیل قبول نکرده و خواستار دلیل شد. خدای متعال ارائه قربانی را دلیل بر صحت انتخاب و صداقت آدم(ع) قرار داد و گفت: قربانی هر کدام قبول شد، معلوم میشود که منتخب، اوست. بالأخره قربانی کردند و از فرزند کوچک قبول شد، اما از فرزندی که معترض بود، پذیرفته نشد:
«وَاتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ ابْنَیْ آدَمَ بِالْحَقِّ إِذْ قَرَّبَا قُرْبَاناً فَتُقُبِّلَ مِن أَحَدِهِمَا وَلَمْ یُتَقَبَّلْ مِنَ الآخَرِ قَالَ لَأَقْتُلَنَّکَ قَالَ إِنَّمَا یَتَقَبَّلُ اللّهُ مِنَ الْمُتَّقِینَ.»(مائده/27).
این را باید دانست که انتخاب خداوند ملاک دارد. خدای متعال نه بدون حکمت کلامی میگوید، نه بدون حکمت کسی را انتخاب میکند.
با پذیرفته شدن قربانی فرزند کوچک، دو مطلب ثابت شد: اول اینکه آدم(ع) درست میگفت که برادر کوچک منتخب خداست؛ و دوم هم اینکه، انتخاب خدا درست بوده است.
صحت انتخاب خداوند، در ادامه و اعتراض فرزند بزرگ به منتخَب (انتخاب شده) خودش را نشان داد. او دیگر با منتخِب (خدا و آدم) کاری نداشت، بلکه به سراغ فرد منتخَب رفته و گفت: درست است که تو انتخاب شدی، ولی این مقام را قبول نکن. موقعی که با جواب رد برادر کوچک مواجه شد، گفت: اگر انتخاب را کنار نگذاری، تو را میکشم. برادر کوچک دوباره به او پاسخ منفی داد و گفت: اگر تو برای رسیدن به این مقام، به قتل من اقدام کنی، من مانند تو نیستم که برای رسیدن به این مقام، دست به قتل بزنم.
دفع یک شبهه
بعضیها شبههای اینجا وارد کردهاند که دفاع از خود واجب است، پس چرا هابیل گفت: اگر تو اقدام به کشتن من بکنی، من این کار را نمیکنم؟
پاسخش این است که سخن هابیل این نبود که اگر دست به کشتن من بزنی، من از خودم دفاع نمیکنم، بلکه سخنش این بود که اگر تو برای رسیدن به پست و مقام، مرتکب قتل میشوی، من برای رسیدن به پست و مقام کسی را نمیکشم.
دلیل توجیه مذکور این است که اگر در دفاع، طرف مقابل کشته شود، منافاتی با این ندارد که شخص مدافع، از خداوند خوف دارد؛ همچنانکه علی بن ابیطالب(ع) بارها در جنگهای بدر و احد و حنین و خیبر و ... افرادی از دشمن را به درک واصل کرد. آیا میشود گفت: آن بزرگوار –العیاذ بالله- از خداوند خوف نداشت؟! علی(ع) در مقام دفاع، آنها را میکشت؛ و به همین جهت بود که در جنگها، تا طرف مقابل شمشیر نمیکشید، آن حضرت نمیزد.
علاوه بر آن، خداوند متعال در اینجا کیفیت قتل را توضیح نداده است. مسلّما این طور نبوده است که هابیل بایستد و قابیل هم سنگی را بر سر او بزند. اگر حمله قابیل به این صورت بود، لازم بود هابیل هم از خودش دفاع کند. به نظر میرسد پس از تهدید قابیل مبنی بر کشتن برادرش، مدتی سپری شد و بعد از آن، هابیل را به صورت غافلگیرانه کشت.
مبادرت به قتل توسط فرزند بزرگ آدم(ع)
این را بدانیم که همیشه طرف مقابل، قبل از اقدام عملیاتی، تلاش میکند شما را با ترساندن از آن، عقب بنشاند. فرزند بزرگ آدم(ع) هم بر این اساس، ابتدا خطاب به برادر کوچکش گفت: دست از این مقام بردار؛ و الّا تو را خواهم کشت. اما زمانی که دید عملیات روانی برای عقب نشاندن برادر کوچک کفایت نمیکند، به اصل اقدام دست زد: «فَطَوَّعَتْ لَهُ نَفْسُهُ قَتْلَ أَخِیهِ فَقَتَلَهُ فَأَصْبَحَ مِنَ الْخَاسِرِینَ» (مائده/30). شیطان وسوسه را ادامه داد و نفس او هم، خودش را برای کشتن برادرش پذیرا کرد؛ به این نحو که پیش خودش حساب کرد: هابیل را میکشم و بعد توبه میکنم؛ در این صورت، هم به پست و مقام میرسم و هم به بهشت.
بعد از اینکه قابیل برادرش را کشته و جنازه او را رها کرد، کلاغی را دید که زمین را میکَنَد و میخواهد جنازه کلاغ دیگری را دفن کند. قابیل از این قضیه متأسف شد که من به اندازه این کلاغ هم من نمیفهمم: «فَبَعَثَ اللَّهُ غُرَابًا یَبْحَثُ فِی الْأَرْضِ لِیُرِیَهُ کَیْفَ یُوَارِی سَوْءَةَ أَخِیهِ. قَالَ یَا وَیْلَتَا أَعَجَزْتُ أَنْ أَکُونَ مِثْلَ الْغُرَابِ فَأُوَارِیَ سَوْءَةَ أَخِی فَأَصْبَحَ مِنَ النَّادِمِینَ» (مائده/31).
اعتراف قابیل به عجزش، در حقیقت، اقرار بر صحت انتخاب خدا نسبت به مسأله امامت بود. علت نقل این جریان در قرآن چیست؟ بعضی از جامعهشناسها معتقدند: زندگی آدم از جهل شروع شده است؛ او اول جاهل بود و بعد به تدریج مسائل را فهمیده است. آیه مذکورِ قرآن را هم به عنوان دلیل بر مدعای خودشان مطرح کردهاند که قرآن میگوید: فرزند آدم(ع) از کلاغ یاد گرفته است.
نظر ما این است که این ادعا صحیح نیست. آدم(ع) از اول با سواد بود و قرار بود فرزندانش هم از او یاد بگیرند. خود آدم(ع) توسط خداوند یاد گرفت، و فرزندانش هم از او. علت اینکه آدم(ع) دفن موت را به فرزندش یاد نداده بود، این بود که تا آن زمان، کسی نمرده بود.
هدف از نقل این داستان در قرآن، این است که خداوند دلیل عدم اعطای مقام امامت به قابیل را بیان کند که چون او جاهل بود، این مقام به او واگذار نشد.
جدا شدن مسیر زندگی قابیل
تصور قابیل این بود که با کشتن برادرش به پست و مقام میرسد. پیش خود گفت: اگر من او را بکشم، شخص دیگری نیست تا جانشین پدرم شود؛ در نتیجه پدرم مجبور خواهد شد من را به عنوان جانشین انتخاب کند.
خدمت پدر رسید و گفت: حالا که هابیل مرده است، پس این مقام باید به من برسد. آدم(ع) پاسخ داد: تو نمیتوانی به این مقام برسی، زیرا این عهد الهی است و عهد خداوند به ظالمین نمیرسد. وقتی قابیل این سخن را شنید، و فهمید که مسیر الهی به رویش بسته شده است، به سوی مسیر شیطانی رفت و در برابر پدر زندگی جدا تشکیل داد.
بشر در زندگی روی زمین دو مسیر دارد: یا به ذکر خدا مشغول میشود و یا به لهو و لعب. راه سومی ندارد. وقتی اردوگاه آدم(ع) مملو از ذکرالله بود، قابیل در برابرش لهو و لعب درست کرد، و به این ترتیب، زمین دو اردوگاهه شد.
تمام تلاش آدم(ع) این بود که انسانها به اردوگاه شیطان نروند، و در مقابل، تمام تلاش اردوگاه شیطان این بود که اردوگاه آدم(ع) را خراب کند. پس یک طرف همیشه مهاجم است و طرف دیگر همیشه مدافع. رئیس مهاجمین شیطان است، چون قسم خورده است که انسانها را بفریبد؛ پس او همیشه حمله میکند و آدم هم همیشه باید در مقابل این هجوم دفاع کند.(2)
انتهای پیام/
منابع؛
1 - جلسه پنجم تاریخ تطبیقی(18/3/1393)
2 - جلسه ششم تاریخ تطبیقی(1/7/1393)