-
شنبه, ۲۳ فروردين ۱۳۹۹، ۰۲:۳۵ ب.ظ
-
۶۴۰
تاریخ گواه بر این است که همه بنی اسرائیل فرمانهای حضرت موسی(ع) را انجام نمیدادند. پس وقتی حضرت موسی(ع) میگوید که یک پیامبر خاتمی خواهد آمد، یکسری از بنیاسرائیل به این پیشبینی حضرت موسی(ع) توجهی نمیکنند. همانطور که برای خود حضرت موسی(ع) احترام قائل نیستند، برای حرفهایش هم احترام قائل نیستند.
پایگاه اطلاعرسانی استاد مهدی طائب؛ مصطفی بیگ محمدی از پژوهشگران این مؤسسه در معرفی خود میگوید: دانشآموخته حوزه علمیه قم در سطوح عالی تحصیل میکنم. چند سالی است که توفیق دارم در مباحث یهودپژوهی و دشمنشناسی کار میکنم. دو عدد تألیف دارم ولی متأسفانه برای اینها محیطی پیدا نشده است که به چاپ برسند. یکی از آنها بحث تخصصی خودمان است که شناخت اهل کتاب از پیامبر(ص) است که بحث درون دینی و برون دینی دارد. در این کتاب متون روایی و اسلامی درون دینی میشود و متون یهودیها و کتاب یهودیها و نویسندههای یهودیها و مسیحیها برون دینی میشود. از این دو این متن استنباط کردهایم که یهودیها و مسیحیها پیامبر(ص) را میشناختند و اسمش را از قرآن کریم استنتاج و اقتباس کردهاند. «یعرفونهم» را ضمیرش را برداشتهایم و «یعرفون» شده است.
در گفتوگو با این پژوهشگر عرصه تاریخ به بررسی چگونگی شناخت یهودیان نسبت به نبی اکرم(ص) پرداختیم که در ادامه متن آن را ملاحظه میکنید؛
پرسش: میخواستم که به عنوان اولین سوال کمی در رابطه با موضوع شناخت یهود از پیامبراسلام(ص) صحبت کنید و این که این شناخت چه اهمیت و جایگاهی در بحث ما دارد.
برای یهود شناخت پیامبر(ص) خیلی مهم بوده است. این اهمیت از دو وجه قابل تحلیل است. بحث اول این است که یهودیها یک شیرینی از زندگی اشرافی یا انسان برتر بودن در زمان حضرت موسی(ع) داشتهاند. زمانی بر یهودیها گذشت که برده فرعون و قوم او بودند. ناموسشان زیر دست فرعونیان بود و زندگی برایشان به سختی میگذشت. حضرت موسی(ع) این رنج و سختی را از آنها گرفت و به جای آن به آنها عزت و احترام و علم داد. بهترین پوشاک و غذا به آنها داده شد. غذاها از آسمان برای آنها میرسید. یهود چنین زندگی شیرینی را تجربه کرده بود. بعد از حضرت موسی(ع) این زندگی از بین رفت.
با آمدن پیامبرخاتم(ص) (که اینها فکر میکردند از خودشان است) گمان اینها این بود که دوباره به همان دوران شیرین بازمیگردند. پس این بحث برای یهود خیلی مهم است. زیرا یهودیان که به دنبال آقایی هستند، پیامبرخاتم را میشناسند و به مردم خود و دیگران هم درباره این پیامبر میگویند. مردم هم در سرزمینهای دیگر پخش میکنند که قرار است چنین پیامبری ظهور کند. به تصور خودشان پیامبر هم از آنها است و دیگران را تهدید میکنند که هرچه ما را اذیت کنید او جبران میکند و شما زیردست ما خواهید بود.
دومین جهت این است که یهودیها به خاطر علمی که از انبیاء خودشان کسب کرده بودند، برای خودشان یک جهانبینی کلی ساختند. یک جهانبینی که میتوان به آن مادی و یا زرسالاری گفت. این یهودیها به دنبال ساختن دنیایی بر اساس جهانبینی خود هستند. اینها میخواهند جهانبینی خود را در جهان مادی خود پیاده کنند. با توجه به علومی که از انبیاء گرفتهاند و علومی که خودشان به صورت تجربی کار کردهاند، میخواهند دنیا را با آن بسازند.
لذا یهودیها قبل از پیامبرخاتم(ص) صاحب قدرت و ثروت شدند و برای خودشان شهر ساختند و همچنین نهادسازی کردند. احتمال دارد که کسی بیاید و این شهرسازی و نهادسازی را از بین ببرد و آنها را رسوا کند. مردم و قدرت آنها را بگیرد و دنیا را هم عوض کند. همان دنیایی را عوض کند که یهودیها برایش برنامه ریختند و برایش تلاش کردند. پس دومین نکته این شد که اینها به دنبال ساختن جهانی هستند که جهانبینی آن را داشتند. به تصور خودشان اگر پیامبر(ص) هم آمد، در چارچوب آنها کار کند و به این صورت پیامبر را هم محدود کنند.
اما میبینیم که پیامبراسلام(ص) ظهور میکند اما این پیامبر(ص) نه از خود یهودیها هست و نه جهانبینی یهودیها را میپذیرد بلکه عکس آن را عمل میکند. آیه قرآن میگوید بدترین افرادی که در مورد خودت و جانشینان و امتت و دین میتوانی ترسیم کنی، یهودیها هستند. پس در این دو نکته یهودیها نتوانستند موفقیتی کسب کنند.
پرسش: انبیاء وقتی میآمدند نسبت به انبیاء دیگر بشارت میدادند. حضرت موسی(ع) چه اطلاعات و رویکردی را در رابطه با پیامبر آخرالزمان به قوم یهود داده بود؟
بر اساس علم کلام شیعه هر پیامبری نسبت به پیامبر بعد از خودش رسالتی دارد و باید او را معرفی کند. در کتاب تورات میبینیم که بعضی از اوصاف حضرت عیسی(ع) هست. در انجیل بعضی از اوصاف پیامبرخاتم هست. این یک رسالت برای انبیائی که مبعوث میشدند بوده است. پیامبران باید پیامبر بعد از خودشان را یا نشان میدادند یا اوصافش را بیان میکردند.
نکته دوم این است که به صورت خاص همه انبیاء وظیفه داشتند که پیامبرخاتم را معرفی کنند. یعنی گل سرسبد انبیاء، پیامبرخاتم(ص) است. از این گذشته همه پیامبران اوصاف وصی پیامبرخاتم را هم میگفتند.
حالا این موضوع مطرح است که پیامبران گذشته تا چه حد پیامبر آخرالزمان را معرفی کردهاند؟ در عصر پیامبران مردم چند گروه هستند. یک عده هستند که قبل و بعد از پیامبر هیچ تغییری نمیکنند. کاری به کسی ندارند و به دنبال زندگی خود هستند. برخی هم کمی مذهبی میشوند و شریعت آن پیامبر را در زندگی خویش اجرا کرده و بر طبق آن عمل میکنند. گروه سومی هم هستند که شیدا و شیفته پیامبر میشوند. تمام خواستههای او را انجام میدهند و گفتههای او را پیاده میکنند و محرم راز میشوند.
یکی از محرم رازهای حضرت موسی کسی به نام ذرخاء است. این شخص معروف به ذرخاء عابد است. ایشان به دلیل مجالست با حضرت موسی، مستجاب الدعوه میشود و بعضی از علومی که اسرار انبیاء بود را یاد میگیرد و به مقام بالایی میرسد. حضرت موسی وقتی این فرد را صاحب ظرفیت مییابد علاوه بر این که پیامبرخاتم را به او معرفی میکند، یکسری از اسرار پیامبرخاتم را هم برای این فرد بیان میکند. ایشان در زمان حضرت موسی از علوم غریبه بهرهمند بوده است و بر اساس علوم غریبه و حرفهای حضرت موسی میفهمد که این پیامبر در مدینه مبعوث خواهد شد. لذا به تنهایی از فلسطین به مدینه هجرت میکند و برای خودش خانه و باغی میسازد و میگوید که این باغ فدای پیامبرخاتم. در همان جا ازدواج میکند و صاحب اولاد میشود و چند صد سال زندگی میکند.
فرزندان و نسل خود را تربیت محمدی میکند و به آنها میگوید که شما در اینجا بمانید تا از اولین نفراتی باشید که به او ایمان میآورید. اسم باغش را هم فداکَ (فدای تو) میگذارد. کلمه فداک بر اثر استعمال، الفش میافتد و فدک میشود. این همان باغ فدکی است که صاحب آن حضرت زهرا(س) بودند.
ذرخاء قبل از وفات، همه فرزندانش را جمع میکند و به آنها صندوقچهای میدهد و به آنها میگوید که داخل این صندوقچه یک نامه است. یک شخصی قرار است بیاید و ادعای نبوت کند و یکسری معجزات از خودش نشان دهد. شما هم باید به این فرد ایمان بیاورید. به هیچ کس هم نگویید که این صندوقچه پیش شما است. صندوقچه را به چاهی ببرید و به آن دست نزنید تا آن پیامبرخاتم مبعوث شود و به درب باغ ما بیاید و شما را به اسلام دعوت کند. نسل ذرخاء این مطلب را نسل به نسل به هم منتقل میکردند که قرار است پیامبرخاتم از اینجا عبوری داشته باشد و قرار است معجزهای داشته باشد و معجزه او هم این است که بگوید چنین صندوقچهای در چاه موجود است و در آن صندوقچه چه چیزی نوشته شده است.
بالاخره پیامبر(ص) مبعوث میشود و به درب باغ اینها میآید و به آنها اعلام میکند که من پیامبرخاتم هستم و جد شما ذرخاء به شما صندوقچهای داده است که در فلان چاه آن را پنهان کردهاید و از آن نگهداری میکنید. صندوقچه را میآورند و پیامبر میگوید که در این صندوقچه نام من و نام وصی من، امیرالمؤمنین علی بین ابی طالب (ع) است و در آن نامه گفته شده است که من قرار است معجزهای برای شما صورت بدهم.
اینها در باغ خود یک چاه خشکی داشتند. حضرت انگشتر خود را بیرون میآورد و به حضرت علی (ع) میدهد و ایشان هم انگشتر راداخل چاه میاندازد و یک ذکری میگوید که باعث میشود که آب چاه بجوشد. ذرخاء در آن متن نوشته بود که این معجزه از وصی پیامبرخاتم اتفاق میافتد. قصدم از بیان این داستان این مطلب بود که یهودیان نسبت به یکسری از حوادث آینده مطلع بودند.
در تاریخ بحثی با نام فتح فدک مطرح است. این بحث منافاتی با این جریان ندارد. فدک بسیار گسترده بوده است و یک بخشی از آن هم همان فدکی بوده است که ذرخاء درست کرده بود و به حضرت زهرا(س) تقدیم کرد.
بحث دیگری هم مطرح است که حضرت موسی به خصیصین بنی اسرائیل گفته بود که پیامبرخاتمی خواهد آمد، دختری خواهد داشت و آن دختر همسر و وصی پیامبرخاتم خواهد بود و وصی پیامبرخاتم مانند هارون سه پسر خواهد داشت. هارون سه پسر به نام شبر، شبیر و مشبر داشت و حسن، حسین و محسن هم اسامی فرزندان حضرت زهرا(س) هستند که بر وزن اسامی فرزندان هارن میباشند.
گفته میشود که در همین تورات موجود شهادت حضرت حسین (ع) موجود است. در همین توراتی که تحریف شده است. من خودم در این رابطه مقالهای نوشتهام که در مجله تخصصی یهود چاپ خواهد شد. یا نقل شده است که خصیصین بنی اسرائیل از حضرت موسی شنیده بودند که امام حسین(ع) شهید خواهد شد. لذا در بعضی از متون روایی ما هست که این خصیصین برای امام حسین (ع) صبح و شام عزاداری میکردند. داستان ذرخاء را علامه نهاوندی در دو کتاب خزینة الجواهر فی زینة المنابر و العبقری الحسان فی تواریخ صاحب الزمان(عج) بیان میکند.
نقل شده است که زن و شوهری بودند که فرزند کوچکی داشتند. هر صبح و شام برای امام حسین (ع) عزاداری میکردند. روزی مشغول عزاداری بودند که فرزندشان در تنور نان میافتد. مادرش وقتی متوجه میشود در همان جا متوسل به امام حسین (ع) میشود و میگوید ای کسی که ما برای تو عزاداری میکردیم بچه ما را صحیح و سالم به ما برگردان. بچه هم صحیح و سالم از تنور بیرون میآید و آتش به او آسیب نمیرساند.
پرسش: برخی میگویند که حضرت موسی دو شخصیت را معرفی کرد. یعنی دو پیامبر آخرالزمان را معرفی کرد. یکی حضرت عیسی بود و دیگری پیامبر خاتم که حضرت عیسی هم تأکید و تصریح کرد که من پیامبر آخرالزمان نیستم. این موضوع چه تأثیری بر شناخت یهود از اسلام و پیامبرخاتم داشته است؟
یهودیها دقیقاً پیامبر خاتم را میشناختند. آنها میدانستند که حضرت عیسی پیامبرخاتم نیست. در انجیل این مطلب بیان شده است که حضرت عیسی کسی است که به حکومت مالیات میدهد و حرمت حاکم رومی را حفظ میکند و خودش را در اختیار پیلاتوس فرمانروای رومی قرار میدهد که او را فلک کنند. آنها هم به حضرت عیسی شلاق میزنند. این مطالب در انجیل موجود است.
از آن طرف در رؤیای دانیال، رؤیای اول، فصل هفتم، آیه 13؛ این مطلب درباره پیامبر خاتم بیان شده است: حضرت دانیال رویایی میبیند و دربیان توصیف رویای خود بیان میکند که در خواب موجودی را دیدم که شبیه انسان بود. او بر ابرهای آسمان آمد و به حضور موجود ازلی یعنی خداوند رفت. به او اختیار، عظمت و جلال داده شد تا همه اقوام از هر زبان و نژاد او را خدمت نمایند. قدرت او ابدی و سلطنتش بیزوال است. این فردی که در رؤیای دانیال یعنی در تورات هست با آن توصیفی که در انجیل از حضرت عیسی(ع) شده است، متفاوت میباشد.
این فردی که در رویای دانیال توصیف میشود صاحب اختیار و جلال و عظمت است. همه اقوام از هر زبان و نژاد در خدمت اویند. پادشاه هم در خدمتش است. آیا حضرت عیسی اینگونه بود؟ حضرت عیسی به حکومت خراج میدهد. خودش را در اختیار حاکم رومی قرار میدهد. آیا این واقعاً پیامبرخاتم است؟ خدا رحمت کند پرفسورعبدالاحد داوود را که یکی از اسقفهای بزرگ مسیحیت بود. ایشان از معاصرین است و شیعه هم میشود و یک کتابی در مورد پیامبرخاتم مینویسد.
به طور مفصل این سؤال شما را در این کتاب جواب داده است. نام کتاب محمد(ص) در تورات و انجیل است. در این کتاب نویسنده ثابت میکند که این فردی که حضرت موسی درباره آن خبر داده است، نمیتواند جناب حضرت عیسی باشد. یکی از دلایلش همین بود که عرض کردم. بحثهای دیگری هم دارد که ما از آن میگذریم. من فقط به دو نکته اشاره میکنم. برخی بر اساس همین رؤیای دانیال میگویند که فرد مورد اشاره در رویای دانیال، همین حضرت عیسی(ع) است. در صورتی که همین متن و آیه میگوید که پیامبر خاتم، حضرت عیسی نیست. پیامبرخاتم شخص دیگری است. دلیل اولش را اجمالاً بیان کردیم که پیامبرخاتم(ص) صاحب جلال و اختیار و عظمت است و قدرت ازلی دارد.
دلیل دوم این است که ما در تاریخ با عظمتتر از پیامبرخاتم نداریم که همه مطیع او باشند. در صورتی که بیشتر افراد مطیع حضرت عیسی نشدند بعضی مطیع ایشان شدند، ولی همه مطیع ایشان نشدند. اما در تاریخ داریم که همه مطیع پیامبرخاتم شدند. برد این بحث خیلی وسیعتر از حضور حضرت عیسی بوده است. حتی بسیاری از مسیحیها مسلمان و شیعه شدند. دومین نکته این که یا حضرت عیسی یکی از اقانیم ثلاثه است؛ پدر، پسر، روح القدس. اگر بگوییم پسر هم جزء اینها است، پس اصلاً انسان نیست. اما اینجا گفته است موجودی که شبیه انسان است. برخی ترجمهها هم به جای شبیه انسان، پسر انسان آوردهاند. پس به هر حال شخص مورد اشاره در این آیه حضرت عیسی هم نیست.
پرسش: حضرت موسی(ع) چه طور پیامبرخاتم(ص) را برای بنی اسرائیل توصیف میکرده است؟
یک عاشقی را در نظر بگیرید. از رفتار او مشخص میشود که عاشق است. حضرت موسی یک انسان کامل است که به دنبال یک انسان کاملتری میگردد. برخی میگویند این شخصی که موسی(ع) به دنبال او می گشت، حضرت خضر بوده است. در صورتی که ما کاملتر از خضر را هم داریم و آن شخصی که از همه کاملتر است، پیامبر آخرالزمان است. لذا موسی(ع) به دنبال انسان کامل است و آن انسان کامل را نخواهد دید اما دائماً اوصافش را از خدا میپرسد. حضرت موسی(ع) علاوه بر رسالتی که دارد، از طرف خدای متعال مامور است که پیامبر خاتم را معرفی کند.
وقتی حضرت موسی این عظمت را میبیند از خدا میپرسد که این شخص کیست و چه ویژگیهایی دارد؟ کی و کجا قرار است مبعوث بشود؟ حضرت موسی دقیق این مطالب را پرسیده و به بنیاسرائیل هم گفته است. ما در برسی این موضوع دو رویکرد میتوانیم داشته باشیم. رویکرد اول این است که شناخت پیامبرخاتم را از متون یهودیها استخراج کنیم. این بحث برای ما برون دینی و برای یهودیها درون دینی میشود. البته یهودیان بسیاری از مطالب را کتمان و پنهان کردهاند و یا از بین بردهاند که دست عالمان خودشان هم نرسد چه برسد به ما.
رویکرد دوم این است که دروندینی به قضیه نگاه کنیم و به سراغ آیات و روایات برویم. ما با بررسی روایات متوجه میشویم که چه قدر این یهودیان به پیامبرخاتم علم داشتند. خدای متعال در قرآن کریم میفرماید: «الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَعْرِفُونَهُ کَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءَهُمُ الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لَا یُؤْمِنُونَ»(انعام/20). صدر این آیه در دو جای قرآن آمده است. یکی در سوره انعام و دیگری در سوره بقره. اما ذیل این دو آیه با هم متفاوت است. در سوره انعام بعد از گفتن «الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَعْرِفُونَهُ کَمَا یَعْرِفُونَ»، میگوید: «الَّذِینَ خَسِرُوا أَنْفُسَهُمْ فَهُمْ لَا یُؤْمِنُونَ»، این آیه درباره گروه بزرگی از یهودیان صحبت میکند و بیان میکند که کسانی که به نفس خود زیان کردهاند (یهودیها) ایمان نمیآورند. این آیه میگوید که خیلی از اینها هستند که با وجود شناخت پیامبر به او ایمان نمیآورند. خدای متعال درسوره بقره میفرماید: «الَّذِینَ آتَیْنَاهُمُ الْکِتَابَ یَعْرِفُونَهُ کَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءهُمْ وَإِنَّ فَرِیقاً مِّنْهُمْ لَیَکْتُمُونَ الْحَقَّ وَهُمْ یَعْلَمُونَ.»(بقره/146)
خدای متعال در این آیه میفرماید که پارهای از ایشان حق را عامدانه و عالمانه کتمان میکنند. صدر دو آیه یکی است، اما ذیلش متفاوت است. دو بحث در این دو آیه مطرح است. آیه اول درباره کسانی صحبت میکند که به خود خیانت میکنند و از روی تعصب ایمان نمیآورند. آیه دوم درباره کسانی صحبت میکند که ایمان نمیآورند و این کار را هم با علم و تعمد انجام میدهند. یعنی ریزترین موضوعات را در مورد پیامبرخاتم میدانند.
آین دو آیه میگوید: کسانی که ما به ایشان کتاب دادیم. پس هم یهودیها را شامل میشود و هم مسیحیها را. پس نکته اول این که هم یهودی و هم مسیحی میدانند که پیامبرآخرالزمان کیست. نکته دوم این است که خدای متعال میفرماید: «عْرِفُونَهُ کَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءهُمْ». برای این که بگویند یک کسی یک شخصی را به خوبی میشناسد، میگویند او را به اندازه فرزندش میشناسد. خدا هم یک مثال واضح زده است. یک مثال بین المللی است که در همه زبآنها موجود است. برای همه اقوام هست. پس نکته دوم خداوند متعال از زبانی استفاده کرده است که در همه فرهنگها مشترک است.
اگر بخواهیم کلمه یعرفون را ترمینولوژی یا لغتشناسی و واژهشناسی کنیم، نتیجه این میشود. ریشه کلمه یعرفون، ثلاثی مجرد است که به باب افعال رفته است. از نظر ادبیات عرب یعرفون فعل جمع مضارع است و برای غائب استفاده میشود. هر کدام از این نکاتی که گفتم، به زمان احتیاج دارد تا تحلیل شود. فعل جمع است یعنی میشناسند. یعنی یک جمعی او را میشناسند. یعنی هم عالم میشناسد و هم عامی.
اگر دقت کنید، این فعل ماضی نیست، بلکه فعل مضارع است. آیه نمیخواهد بگوید که پیامبر را اهل کتاب میشناختند. میخواهد بگوید پیامبر را میشناسند. یعنی هم در گذشته و هم حال و هم آینده را شامل میشود. نکته سوم، این پیامبری را که خدا در قرآن به یهود و درباره او میگوید: «یَعْرِفُونَهُ کَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءهُمْ» مخاطبش یهودیها هستند. آیه خطاب به یهودیان میگوید اجداد شما این پیامبر را میشناختند، شما هم میشناسید و در آینده هم یکسری از شما هستند که او را میشناسند. «یَعْرِفُونَهُ کَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءهُمْ» شناخت والدین به فرزندانشان است. پدر میداند که این بچهای که به دنیا میآید، پدر و مادر و مادربزرگ و پدربزرگ و اجدادش چه کسانی هستند.
پس یهودیها هم میدانستند که پدر و مادر و اجداد پیامبرخاتم چه کسانی هستند. یهودیان به صورت دقیق پیامبر را از جهت نسل، شناسایی کرده بودند. یعرفونهم مذکر است. یعنی پیامبر مذکر است. پدر و مادر محل تولد فرزند را میدانند. یهودیان صفات فیزیکی پیامبر را میدانند همان طور که صفات فیزیکی فرزند خود را میدانند. بچه اگر به دنیا بیاید و بزرگ بشود والدین او میدانند که این بچه چند ساله است. یهودیها بدون این که پیامبر را دیده باشند میدانند ایشان در هر برههای چند ساله هستند. والدین ویژگی جسمانی فرزند خود را میدانند.
یهودیها ویژگی جسمانی پیامبر(ص) را میدانند. پدران صفات روحی بچه خود را میدانند. یهودیها هم صفات روحی پیامبرخاتم را میدانند. زمان، مکان، ساعت و روز تولد را میدانستند. این مثال بین المللی که خداوند متعال میفرماید «یَعْرِفُونَهُ کَمَا یَعْرِفُونَ أَبْنَاءهُمْ» هم حق مطلب را ادا کرده و هم نکرده است. خدای متعال از یک زبان بین المللی استفاده کرده است و توانسته یک مطلبی را بفهماند. اما نکتهای که وجود دارد این است که حتی این یهودیها بیشتر از آنکه پدر و مادری، فرزند خود را میشناسند، نسبت به پیامبر آخرالزمان شناخت داشتند.
یعنی علاوه بر صفات شخصی پیامبر، صفات شأنی او را هم میدانستند. انبیاء گذشته و شخص حضرت موسی این صفات شانی ایشان را گفته بودند. این که اخلاق پیامبر چگونه است و اهدافش چیست و محل بعثت و هجرتش کجاست. اینکه ایشان چند سال عمر میکنند و بعد از ایشان چه کسی خواهد آمد را هم میدانستند. اوصیای پیامبرخاتم را میشناختند.
متنی را آوردهام که بحث درون دینی برای ما و برون دینی برای یهودیان است. در یک متن تاریخی نقل شده است که یک یهودی بعد از پیامبرخاتم وارد مدینه میشود و میپرسد که جانشین پیامبرخاتم کیست؟ مردم هم خلیفه اول را معرفی میکنند. یهودی پیش خلیفه اول میرود و میگوید من سه سؤال از تو میپرسم که اگر جواب بدهی سه سؤال دیگر میپرسم و اگر آنها را جواب دهی یک سؤال دیگر میپرسم و شروع میکند به پرسیدن سؤال از خلیفه اول. سؤالات را که میپرسد، خلیفه اول نمیتواند که به آنها پاسخی بدهد. یهودی میگوید که وصی پیامبرخاتم باید میتوانست این سؤالها را جواب دهد. پس یا او پیامبرخاتم نبوده است و یا تو وصی پیامبرخاتم نیستی.
به این فرد یهودی میگویند که ما یک عالمی داریم که او به تمام سؤالات تو جواب میدهد. میفرستد تا حضرت علی (ع) را بیاورند. این بحث در امالی صدوق موجود است. یهودی سؤالها را میپرسد و امیرالمؤمنین(ع) دقیق به آنها جواب میدهد. یهودی میگوید آیا تو زوجه بتول هستی؟ میگوید بله. میپرسد نامت علی است؟ میگوید بله. حضرت میفرمایند که نام من در کتاب شما ایلیا است. بعد میپرسد که چند سال بعد از پیامبر خاتم زنده خواهی بود؟ حضرت فرمودند 30 سال. حضرت هم 30 سال بعد از پیامبر زنده بودند.
بعد میپرسد که در نهایت چه اتفاقی برای تو میافتد؟ حضرت اشاره به سر و محاسن خویش میکنند و میفرمایند که این با خونی که در سرم است، خضاب خواهد شد. یهودی میگوید که ما چنین متنی را در کتابمان داریم که قرار است چنین اتفاقی بیفتد. یهودی میدانست که قرار است امیرالمؤمنین (ع) شهید شوند. اینها حتی نحوه شهادت حضرت امیر را هم میدانستند.
ما روایتی داریم و یهودیها هم دارند که هر آنچه بر حضرت موسی گذشته است، بر پیامبرخاتم هم خواهد گذشت. هر آنچه بر وصی حضرت موسی هم گذشته است بر وصی پیامبرخاتم هم خواهد گذشت. فکر نکنید این مباحث بدون سند و رجوع به منابع و کتب تاریخی است. تمام این صحبتها و بحثها و وقایع سند دارد و ریشه تاریخی دارد که اگر کسی بخواهد آن را ارائه میدهیم.
بعد ازحضرت موسی(ع) بنی اسرائیل از حضرت یوشع برگشتند. در روایتی هست که سه خلیفه ناحق بعد از حضرت موسی جود داشتند. بعد از پیامبرخاتم هم سه خلیفه ناحق حکومت کردند. نفر چهارم حضرت یوشع بود که حکومت کرد. همان طور که همسر حضرت موسی، صفیراء یعنی زرد کوچک دختر حضرت شعیب بر علیه وصی حضرت موسی(ع) خروج کرد. در متن تاریخی داریم که حمیراء یا همان عایشه بر علیه حضرت علی (ع) وصی پیامبرخاتم خروج کرد.
حمیراء به معنای سرخ کوچک است. او برشتر گاو پلنگ یعنی زرافه سوار شد و جنگ زرافه به راه انداخت و عایشه بر شتر سوار شد وجنگ جمل را به راه انداخت. حضرت یوشع 30 سال بعد از حضرت موسی زنده بود، همان طور که امیرالمؤمنین (ع) 30 سال بعد از پیامبر زنده بودند. حضرت یوشع شب نوزدهم ماه رمضان ضربت میخورد و بیست و یکم به شهادت میرسد. ضربت هم از پشت سر به فرق سر ایشان است. همان طور که برای امام علی (ع) اتفاق افتاد. محل شهادت حضرت یوشع هم مسجد کوفه است. حضرت علی(ع) هم در مسجد کوفه ضربت خوردند. همه اینها را یهودیان میدانستند. اسامی 12 امام بعد از پیامبرخاتم که از نسل دختر پیامبر هستند را یهودیان بلد بودند و میدانستند که داماد پیامبر، امیرالمؤمنین(ع) است. همه اینها را میدانستند اما پایبند به آن نبودند.
در اینجا به نکته دیگری اشاره میکنم. یهودیها نسبت به پیامبرخاتم و ویژگیهای فیزیکی، اخلاقی و کارهایی که قرار است ایشان انجام دهد و ویژگیهای معجزه ایشان که کتاب خداست، علم داشتند. میدانستند که کتابی خواهد آمد و ابتدای بعضی از سورههای آن حروف مقطعه است. مفهومش را میدانستند. اینها میدانستند ولی این دانستن را انکار کردند. خدای متعال در قرآن میفرماید که اینها حقیقت را کتمان میکنند.
حال سوال این است که چرا اینها ایمان نیاوردند؟ این یک بحث جدی است. اول بحث به دو نکته اشاره کردیم. نکته دیگر این است که عوام یهود هم می دانستند که اگر که به پیامبر خاتم ایمان بیاورند، راحتی و عیاشی گذشته را از دست خواهند داد و در زندگی مادی دچار محدودیت خواهند شد. یعنی یک کتمان دو طرفه برای عالم و عامی وجود دارد. عالم یهودی کتمان میکند چون نمیخواهد ریاست را از دست بدهد و مردم عادی هم کتمان میکنند چون وظایفشان زیاد میشود و از کارهایی که قبلاً انجام میدادند باید صرف نظر کنند، مثل ربا و شرابخواری. مردم میدانند که اگر ایمان آورند با محدودیت روبه رو میشوند. پس هر دو گروه با هم کتمان میکنند.
یک کتابی را در مورد شناخت یهودیان از پیامبر به نام انیس الاعلام وجود دارد. این کتاب شاید برای صد سال پیش باشد. کتاب 5 جلدی است و ایشان یک بحث تاریخی درون گفتمانی مسیحیت- یهودیت انجام میدهد. شناخت پیامبرخاتم و اوصاف ایشان را بررسی میکند. این فرد مستبصر بوده و شیعه شده است. کتاب محمد(ص) در تورات و انجیل هم درون گفتمانی است. کتاب دیگری که مختص یهودیت است و اوصاف و ویژگیهای پیامبر را در کتب یهود بررسی میکند، کتاب اقامةالشهود فی رد الیهود نام دارد.
صاحب این کتاب مرحوم محمدرضا جدید الاسلام است. ایشان یکی از علمای بزرگ یهودی است که حدوداً 200 سال پیش و در زمان فتحعلی شاه میزیست و به دست ملااحمد نراقی مسلمان شده و شهادتین را میگوید و یکسری مناظرات با علمای یهود پیرامون پیامبرخاتم و دین اسلام انجام میدهد. متآسفانه از این کتاب در کشور چند نسخه بیشتر نداریم.
پرسش: بنی اسرائیل برای شناخت پیامبر از چه ابزاری استفاده میکردند؟ آیا آموزش خاصی دیده بودند؟ و سؤال دیگر این که این مسائل را چگونه نسل به نسل منتقل میکردند و به پیامبرخاتم تطبیق میدادند؟
ما میتوانیم نحوه آموزش این افراد را از دو زاویه نگاه کنیم. زاویه اول همان مباحثی است که در کتابهای خودشان آمده است. یعنی در تورات و دیگر کتابهایی که یا مکتوم و یا معدومش کردهاند و یا عامدانه آن را کنار میگذارند.
نحوه دیگرآموزش اینها به صورت شفاهی بوده است. این نوع آموزش به صورت کتاب نبوده است. اما این آموزش نسل به نسل و سینه به سینه جلو میآمده و به این وسله مردم پیامبرخاتم را میشناختند. ما با یکسری علوم غریبه میتوانیم یکسری حقایق و چیزهایی را که مکتوم است را پیدا کنیم. مجهولات را در این علم میریزند و خروجیش معلومات میشود. این علم رمل، جفر و استرلاب است. یهودیها بر این علوم مسلط هستند.
طبق محاسبات نجومی حساب کرده بودند در چه برجی، در چه سالی، چه حادثه نجومی اتفاق خواهد افتاد و این نشان دهنده تولد یک انسان بزرگ است و آن انسان بزرگ حتماً نبی است. آن انسان نبی هم نبی خاتم است. یهودیان این علوم را داشتند. در تاریخ هم از این نمونهها داریم.
پرسش: موضعگیری بنی اسرائیل هنگامی که حضرت موسی پیامبرخاتم را معرفی میکردند، چه بود؟
اینها عموما دو موضع اتخاذ میکردند. تاریخ گواه بر این است که همه بنیاسرائیل فرمآنهای حضرت موسی را انجام نمیدادند. پس وقتی حضرت موسی(ع) میگوید که یک پیامبرخاتمی خواهد آمد، یکسری از بنیاسرائیل به این پیشبینی حضرت موسی(ع) توجهی نمیکنند. همان طور که برای خود حضرت موسی(ع) احترام قائل نیستند، برای حرفهایش هم احترام قائل نیستند.
اما دستهای دیگر به تعالیم حضرت موسی(ع) پایبند بودند لذا برخی از یهودیان وقتی پیامبر اسلام مبعوث شد، به او ایمان آوردند. این یهودیان با استدلالاتی که پیامبرو امیرالمؤمنین و ائمه انجام میدادند، ایمان میآوردند. یعنی نشانههایی را گرفته بودند. نقشه راهی را حضرت موسی و پیامبران بنی اسرائیل به اینها دادند تا اینها یک گنجی را پیدا کنند. بعضی این گنج را با وجود این که یافتند، کتمان کردند. بعضی هم وقتی به این گنج رسیدند در برابرش خاضع شدند. چون نقشه در دستشان بود. ما از این موارد در تاریخ زیاد داریم.
ولی متأسفانه در تاریخ گفته نشده و یا کمتر گفته شده است. بسیاری از یهودیان شیعه شدند، چه در زمان ائمه(ع) و چه بعد از آنها. در زمان ائمه بسیار روایت داریم که کسی پیش پیامبر آمده است و چه چیزهایی پرسیده است. چند گروه از یهودیان دسته دسته به پیش امیرالمؤمنین(ع) آمدهاند و سؤالاتی را پرسیدهاند و ایشان پاسخ دادهاند و همان جا شیعه شدند. در کتابشان آمده بوده است که شخصی که بتواند این معجزه را انجام دهد، پیامبر است.
صالح یکی از انبیاء بنی اسرائیل است. یک معجزهای به نام ناقه دارد. کوه شکافته میشود و ناقه بیرون میآید. عالمان و عامیان بنی اسرائیل میدانستند که این معجزه برای این پیامبر است. هیچ کس نمیتواند این کار را انجام دهد. اما در متونشان بود که پیامبرخاتم میتواند این کار را انجام دهد. زمان پیامبر آمدهاند و گفتهاند که آیا تو میتوانی معجزهای را که صالح کرده است را انجام دهی؟ پیامبر فرمودند که میتوانم انجام دهم، ولی آیا اگر من این معجزه را انجام بدهم، شما اسلام میآورید و شیعه میشوید؟ آن جمع پاسخ مثبت دادند.
پیامبر دست آنها را میگیرد و در مقابل کوهی اشاره میکند و کوه میشکافد (این معجزات موجود است و بسیاری از آن در کتاب اثبات الهداة برای مرحوم شیخ حرعاملی آورده است، این کتاب 7 جلدی است. این معجزه در آن کتاب هست.) در آنجا پیامبر به جای 1 شتر، 7 یا 50 شتر از دل کوه بیرون میآورد. همین یهودیها میدانستند که وصی پیامبر هم چنین قدرتی دارد و میتواند انجام دهد. لذا این گروه که مسلمان شدند، گروه دیگری در زمان امیرالمؤمنین (ع) آمدند و پرسیدند که شما وصی پیامبرخاتم هستید؟ ایشان پاسخ مثبت دادند. گفتند که میتوانی معجزهای را که صالح و پیامبرخاتم انجام دادند را انجام دهی؟ ایشان میفرمایند که اگر انجام دهم شما مسلمان و شیعه میشوید؟ میگویند بله. حضرت هم آنها را به مقابل کوهی میبرند. به کوه اشاره میکنند و کوه شکافته میشود و 50 ناقه از آن بیرون میآید. آنها هم همان جا شهادتین را میگویند.
حضرت علی(ع) قرار بود مسیری را بروند که به یک شهر یا به یک مقصدی برسند. در راه با یک فردی که یهودی بوده است همراه میشوند. در طی راه به رودخآنهای میرسند. این رودخانه مواج و پرآب بوده است. به صورتی که امکان عبور از این رودخانه وجود نداشت. یهودی میگوید که ما تا اینجا همراه بودیم از اینجا به بعد جدا میشویم. چون تو نمیتوانی بیایی ولی من میتوانم. یهودی از ایشان خداحافظی میکند و روی آب راه میرود و از رودخانه عبور میکند. در همین حین ذکری را میگفته است تا رد شود. حضرت علی(ع) جملهای را میگویند و رد میشوند.
عالم یهودی متعجب میشود که این فرد معمولی چگونه توانست از آنجا رد شود؟ حضرت از او میپرسند که تو چه طور شد که عبور کردی؟ گفت من اسم اعظم را به کار بردم و به این طرف آمدم. این اسم اعظم، اسم وصی پیامبرخاتم بوده است. حضرت میفرمایند که من کاری نکردم. من اسم خودم را گفتم و عبور کردم. آن فرد همان جا شیعه میشود. یهودیان نام علی(ع) را میگفتند و به حاجتهایشان میرسیدند. اسم ائمه را میدانستند و متوسل به آن میشدند و گرهگشایی میکردند.
در سوره مبارکه بقره آیه 49 خدای متعال میفرماید:«إِذْ نَجَّیْنَاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذَابِ یُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَکُمْ وَیَسْتَحْیُونَ نِسَاءَکُمْ وَفِی ذَلِکُمْ بَلَاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ»(بقره/49) یا در آیه 6 سوره ابراهیم میفرماید:«وَإِذْ قَالَ مُوسَى لِقَوْمِهِ اذْکُرُوا نِعْمَةَ اللَّهِ عَلَیْکُمْ إِذْ أَنْجَاکُمْ مِنْ آلِ فِرْعَوْنَ یَسُومُونَکُمْ سُوءَ الْعَذَابِ وَیُذَبِّحُونَ أَبْنَاءَکُمْ وَیَسْتَحْیُونَ نِسَاءَکُمْ وَفِی ذَلِکُمْ بَلَاءٌ مِنْ رَبِّکُمْ عَظِیمٌ»(ابراهیم/6). در زمان قبل از حضرت موسی(ع) طبق آیهای که خوانده شد، بنی اسرائیل به بلایی عظیم گرفتار بودند. یک، برده بودند.
دو، ناموسشان در عیاشخانههای فرعونیان به بیگاری و بردگی جنسی کشیده میشد. اما از این مسئله نجات پیدا کردند. حضرت موسی و حضرت یوسف به بنیاسرائیل گفته بودند که اگر میخواهید صبح که بیرون میآیید به دست فرعونیان گرفتار نشوید، ده صلوات برمحمد آلش بفرستید. صلوات، اسم پیامبر و اوصیایش بود که یهودیان را از بلایا نجات داده است. به بنی اسرائیل گفته شده بود که به دختران خود بگویید اگر میخواهید که اسیر فرعونیان نشوید سه صلوات بفرستید. وقتی که میدانند نام پیامبرخاتم اینگونه گرهگشا و چارهساز است ، آیا اینها نمیپرسند که این فرد کیست؟ اطلاعاتی در مورد او نمیگیرند؟ اینها همه را میدانند و میدانند که امام زمانی وجود دارد و در پرده غیبت است و ظهور خواهد کرد.
پرسش: اگر در قرآن هم اشاره شده است که حضرت موسی چگونه پیامبر خاتم را برای مردم تبیین میفرمود، این را هم بیان کنید.
از حضرت موسی مطلبی در این خصوص نداریم ولی از حضرت عیسی در این خصوص، مطالبی وجود دارد. خدای متعال در سوره مبارکه صف آیه6 میفرماید: «وَإِذْ قَالَ عِیسَى ابْنُ مَرْیَمَ یَا بَنِی إِسْرَائِیلَ إِنِّی رَسُولُ اللَّهِ إِلَیْکُمْ مُصَدِّقًا لِمَا بَیْنَ یَدَیَّ مِنَ التَّوْرَاةِ وَمُبَشِّرًا بِرَسُولٍ یَأْتِی مِنْ بَعْدِی اسْمُهُ أَحْمَدُ فَلَمَّا جَاءَهُمْ بِالْبَیِّنَاتِ قَالُوا هَذَا سِحْرٌ مُبِینٌ»(صف/6). حضرت عیسی میگوید که نام خودش در تورات آمده و همچنین به پیامبر آخرالزمان که نام او احمد است هم اشاره میکند. پسر انسانی که در رؤیای دانیال گفته شد، همین احمد است. فارقلیط یا برناشا همین احمد است. در انجیل و تورات هم مشابه همین آیه مطلبی درباره پیامبر خاتم آمده است. این مطلب در تورات و در رؤیای دانیال نبی فصل 7 آیه 13 آمده است. در انجیل موجود هم در صفر تثنیه فصل 33 اشاره شده است که پیامبری خواهد آمد.
پرسش: سخن پایانی شما چیست؟
بنده دوست داشتم که شما بپرسید که آیا این مطالعاتی که ما پیرامون یهود و یهودشناسی میکنیم، صرف مطالعه دین یهود و دین اسلام است. استخراج و استنباط یک مطلبی است که آنها کتمان میکنند و ما باید اثبات میکنیم؟ یا ما باید پژوهشمان را به سمت دیگری ببریم؟ متأسفانه دینشناسان حاضر به سراغ فلسفه دین رفتهاند. من نمیگویم این ضعف است. یک وادی دیگری غیر از این وادی که باید باشد، هست. یهودشناسی برای یهودشناسی نیست. تورات شناسی برای تورات شناسی نیست.
ما اگر بخواهیم یک کار بزرگی انجام دهیم باید یهودپژوهی داشته باشیم برای دشمن شناسی نه یهودپژوهی برای یهودپژوهی. ما یک دشمن بزرگ تاریخی داریم که مسلط به همه زبآنها و امکانات و استعدادها هست. این دشمن سراپا مسلح در هضم ما کمر بسته است اما ما اصلاً توجهی نمیکنیم. ما به دنبال علمی هستیم که گره تاریخی را باز کند. اما ما نمیخواهیم گره تمدنی را باز کنیم. توجه هم نداریم که ما با توجه به این علوم میتوانیم گره تمدنی را باز کنیم. من اگر تاریخ را بخوانم برای این که تاریخ را بلد باشم، این یک اشتباه است. من اگر تاریخ را بخوانم تا از تاریخ عبرت بگیرم و دنیایی را با توجه به آن بسازم، این تمدنسازی میشود.
یهودیها به علومی که دارند، نگاه تمدنی دارند. به علوم خودشان نگاه صرف ندارند. نگاه یهود به متونی که دارند نگاه راهبردی است. اینها مدیریتهای راهبردی از روی علوم و تجربه خودشان دارند. اینها میدانند که اگر مسلط نشوند، دیگران بر آنها مسلط میشوند. اگر پول به دست نیاورند، پولهایشان را به دست میآورند. لذا برنامه میریزند. برنامه تسلط جهانی دارند. چون یک زمانی را گذراندهاند که بر آنها تسلط بوده است. این زمان برایشان سخت گذشته است. این را آویزه گوششان کردهاند. ما چرا این کارها را نمیکنیم؟ ما چرا از علومی که داریم برای مدیریتهای راهبردی و برای تمدنسازی استفاده نمیکنیم؟ ما تاریخ را برای تاریخ خواندن میخوانیم.
تاریخ را نمیخوانیم برای شناخت دشمن و ساختن تمدن. متأسفانه قسم دوم مجهول و مطرود است. هیچ کس به آن توجه نمیکند، الا مقام معظم رهبری. مطالعه برای مطالعه کردن فایدهای ندارد. ما برای تمدنسازی باید از کجا شروع کنیم؟ ما برای تمدنسازی باید از تاریخ شروع کنیم. تاریخ را که بخوانیم، میتوانیم تمدن را بسازیم. تاریخ خواندن تمدن ساختن میآورد. متأسفانه تاریخ محض را داریم. تاریخ محض فقط میتواند گرههای کوچکی را باز کند. گرههای بزرگ تمدنی را نمیتوانیم باز کنیم مگر با نگاه عمیق به داشتههای خودمان.
یهودیها به علوم خودشان نگاه عمیقی دارند. ما اصلاً به این مباحث توجهی نداریم. ان شاالله آرام آرام این بستر برای ما شکل میگیرد که بتوانیم یهودپژوهی برای دشمن پژوهی و مدیریت راهبردی داشته باشیم که نتیجه آن تمدنسازی میشود. تمدنی که ما میخواهیم بحث کنیم از چند جهت برایمان مهم است. یهودیها بر اساس علومی که از سلفشان به ارث رسیده است، توانستهاند دنیا را مدیریت میکنند. ما چقدر در مورد حوادث آخرالزمان روایت داریم؟ با توجه به این چه قدر میتوانیم کار کنیم؟ اما به جای ما، یهودیان توانستهاند که این احادیث را استخدام خودشان کنند. یهودیان حوادث آینده را با استفاده از روایات ما پیشبینی و مدیریت میکنند. دنیا را مسخر خودشان کردهاند. باید علمای بزرگ ما به فکر این باشند که از متون گذشته بهترین استفاده را بکنند. ما داریم از حداقلها استفاده میکنیم. ان شاالله امام زمان(عج) به ما توفیق دهد که در این مسیر گام برداریم.